سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/3/17
2:56 عصر

مردانِ مَـرد، فروزش-توفیقیان-محبی و اصحاب الحسین

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های اجتماعی، امر به معروف و نهی از منکر

بسم الله الرحمن الرحیم

در همایش سه روزه وبلاگ نویسان گروه هنری حنانه برنامه ای را اجرا کردند که برای آن بسیار هم زحمت کشیده بودند. اما برخی از سرودهایی که خوانده شد با صداهای زیر و بم و با کشش های خاصی همراه بود که قطعا از نظر  مراجع شنیدن آن، برای مردان نامحرم حرام است. بحث لیدر گروه بماند که من اگر مذکر بودم قطعا سر این برنامه سالن را ترک می کردم و پس از اتمام باز می گشتم.

زمان اجرای این گروه حنانه، اول از نحوه لیدری حاج خانوم گروه بسیار تعجب کردم. بعد از این در حیرت ماندم که یک گروه به ظاهر محجبه چرا اینقدر به صداهایشان جلوی نامحرمان مدل و اطوار و کشش و .. می دهند. دوستم نیز با من هم عقیده بود و مدتی را در این باره بحث کردیم و بعد به صندلی های قسمت آقایان نگاه کردیم و به هم گفتیم پس چرا این ها همه نشسته اند؟ مذهبی هستند دیگر؟ چطور مذهبی هستند که شنیدن صدای زنان آن هم با حرمت به این تابلویی! را برای خود مجاز می دانند. اجرای گروه که تمام شد و چراغ ها روشن شد پس از حدود یک دقیقه دیدم که حدود 15_20 نفری از برادران از بیرون سالن وارد شدند و به سمت صندلی هایشان دارند بر می گردند و همین جا با سمیه به هم نگاهی کردیم و گفتم احسنت لاقل ته دلمان قرص شد که هنوز هستند کسانی که به اعتقادات عمل هم بکنند نه فقط حرف و نوشته باشد.و القصه اینکه برخی فضیلت های اخلاقی و درجه های ایمانی در افراد هست که از آنها همت، باکری، رجایی، باهنر، دیالمه، چمران و حتی حضرت روح الله حمینی را می سازد. و منظورم از عنوان مردان مرد همین ها بودند که مطمئنم در خیلی مسائل دیگر هم به همین ظرافت و دقت عمل می کنند.

و مورد دیگر هم همان خبر اخیر در مورد مجروح شدن امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران است. برای شفا و سلامتی ایشان به درگاه خداوند دعا کردم. که امروزه در همین شهر ما چنین افرادی کم هستند که از جانشان بگذرند و جان دیگری را نجات بدهند. این هم یادآور دیگری بود برایم از ایثار و از خودگذشتگی و ایمان شهدایی که نباید آنها را به گفته خالق، مرده پنداریم که نزد خودش روزی می خورند... ایشان(حجة الاسلام فروزش) را جانباز امر به معروف نامیده اند، یاد شهید هادی محبی افتادم که زمانی که ما دبیرستانی بودیم، ایشان در ماه رمضان به یکی از جوانان محل گفته بود که در ماه مبارک سیگار نکش و او هم با همین شیشه نوشابه ای که حجت الاسلام فرزاد فروزش را جانباز کردند به گردن ایشان زد و درجا شهیدش نمود.و یا شهید مهندس محمود توفیقیان که در حین امر به معروف و نهی از منکر به شهادت رسید. و اینها که با این مظلومیت و فقط برای یک تذکر قرآنی که همان یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر می باشد، از این دنیا رخت بر می بندند همان اصحاب الحسین هستند چراکه امام حسین (ع) نیز فرمود برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده ام. هر روز در زیارت عاشورا می خوانیم که السلام علی الحسین و .... و علی اصحاب الحسین و علی اصحاب الحسین.

پی نوشت:

_بماند که اگر به من باشد کمکی که به این دو زن می کردم این بود که به پلیس تلفن می زدم و اطلاعات کامل می دادم و خودم اقدام نمی کردم ولی در صحنه می ماندم تا پلیس برسد. (اگر نمی رسید دیگر نمیدانم این را باید همان لحظه در موقعیتش بود و دید.!) چرا که از نحوه پوشش زنان خیلی چیزها دستگیر انسان می شود و اگر تشخیص بدهم که قضیه مسئله ی درون گروهی بین این گروه های لامذهب است، تشخیص من این است که از جان نباید مایه گذاشت. چون تجربه اش را دارم و به چشم دیده ام که هنگامی که بخواهی یکی از این زن ها را از دست به اصطلاح اراذلی که معمولا قبلا دوستشان محسوب میشده و نه اراذل، نجات بدهی از همان اراذل یا توهین می شنوی و یا سلاح سردشان را به دست می گیرند. و آن زنان هم برایشان معمولا فرقی ندارد که به سر ناجی چه بلایی بیاید.!  اینها ارزش جان گذاشتن ندارند. ولی در موراد غیر، و مخصوصا امر به معروف و نهی از منکر برای الله تعالی از جان هم باید گذشت. انشاءالله که درجه ایمانمان به این گونه ایثارها و گذشت ها برسد.


90/3/14
10:0 صبح

وصیت امام خمینی(ره) به مسلمانان و مستضعفان جهان

بدست قصر شیرین در دسته رهنمودهای روح الله(ره)

بسم الله الرحمن الرحیم

بندی از وصیتنامه حضرت امام خمینی(ره)

وصیت من به همه مسلمانان و مستضعفان جهان این است که شماها نبایدبنشینید و منتظر آن باشید که حکام و دست اندرکاران کشورتان یا قدرتهای خارجی بیایند و برای شما استقلال و آزادی را تحفه بیاورند. ما و شماها لااقل در این صد سال اخیر، که بتدریج پای قدرتهای بزرگ جهانخوار به همه کشورهای اسلامی و سایر کشورهای کوچک باز شده است مشاهده کردیم یاتاریخهای صحیح برای ما بازگو کردند که هیچ یک از دول حاکم بر این کشورها در فکر آزادی و استقلال و رفاه ملتهای خود نبوده و نیستند؛ بلکه اکثریت قریب به اتفاق آنان یا خود به ستمگری و اختناق ملت خود پرداخته و هر چه کرده اندبرای منافع شخصی یا گروهی نموده ؛ یا برای رفاه قشر مرفه و بالانشین بوده وطبقات مظلوم کوخ و کپرنشین از همه مواهب زندگی حتی مثل آب و نان و قوت لایموت محروم بوده ، و آن بدبختان را برای منافع قشر مرفه و عیاش به کارگرفته اند؛ و یا آنکه دست نشاندگان قدرتهای بزرگ بوده اند که برای وابسته کردن کشورها و ملتها هرچه توان داشته اند به کار گرفته و با حیله های مختلف کشورها را بازاری برای شرق و غرب درست کرده و منافع آنان را تامین نموده اند و ملتها را عقب مانده و مصرفی بار آوردند و اکنون نیز با این نقشه درحرکتند.

و شما ای مستضعفان جهان و ای کشورهای اسلامی و مسلمانان جهان بپاخیزید و حق را با چنگ و دندان بگیرید و از هیاهوی تبلیغاتی ابرقدرتها وعمال سرسپرده آنان نترسید؛ و حکام جنایتکار که دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزیز تسلیم می کنند از کشور خود برانید؛ و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گیرید و همه در زیر پرچم پرافتخاراسلام مجتمع ، و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخیزید؛ و به سوی یک دولت اسلامی با جمهوریهای آزاد و مستقل به پیش روید که با تحقق آن ،همه مستکبران جهان را به جای خود خواهید نشاند و همه مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهید رساند. به امید آن روز که خداوند تعالی وعده فرموده است .



90/3/13
10:0 صبح

رزرو

بدست قصر شیرین در دسته

بسم الله الرحمن الرحیم


90/3/9
3:57 عصر

هی میگن حجاب حجاب! دهنتون .....!

بدست قصر شیرین در دسته حجاب و مبارزه با بی حجابی

بسم الله الرحمن الرحیم

برای خرید مانتو رفته بودم هفت تیر. می توان گفت که میدان هفت تیر یکی از مراکز مانتو فروشی های پایتخت هست. اکثر فروشگاه ها را گشتم دنبال یک مانتوی تا زیر زانو با آستین بلند که زیاد تنگ و چسبان نباشد. پیدا که نمی شد. نزدیک به صد در صد مانتوها آستین های نصفه داشتند. قد مانتو ها اکثر یک وجب بالای زانو بود. حالا یا بالاتنه مانتو تنگ پایین راسته یا برعکس بود. همه هم الحق و الانصاف خیلی بددوخت بودند. هر مشتری بعد از اینکه کلی گشته بود وخسته شده بود از سر اجبار بهترین مانتویی که به نظرش بین بقیه بود را می خرید آن هم نه با رضایت کامل و کلی هم در پرو خانم ها غر می زدند و اکثرا از این وضعیت دوخت و پوشش مانتوها ناراضی بودند. حتی خانم های مانتویی... بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن مانتوی مد نظرم را پیدا کردم و خریدم.

امروز توی مترو مانتوهای توی فروشگاه را روی تن خانم ها می دیدم. و تک تک توی دلم خطاب به آنها می گفتم خانم حلالت باشد که مانتویت آستینش کوتاه است. به آن یکی می گفتم: این مانتویی که پوشیده ای حلالت باشد که اینقدر تنگ است و زیر کمرش هم کش دارد که حسابی اندام زنانه ات را به نمایش بگذارد. آخر این مانتو الان مد است فروشگاه ها پر بود از این ها. به آن یکی می گفتم حلاله حلال. خیلی مانتویت چسبان است تو هم از همان فروشگاه دیشبی خریدی؟ به آن یکی خانم هم که یقه مانتویش خیلی باز بود گفتم اشکالی ندارد از این ها هم زیاد داشتند فروشگاه های مانتو و البسه.... شالش را هم باز گذاشته بود که یقه مانتویش خوب دیده شود لابد گران هم خریده بود....یک حرفی هم توی گلویم گیر کرده است که به مسئولین ذی ربط بگویم. آن هم این است که شما ها که عرضه ی نظارت بر تولیدی های مانتو را ندارید و شما ها که در بینتان از خودتان دست هایی درکارند که بدحجابی را و رفته رفته بی حجابی را در جامعه بیاورند و قصد دارند حجاب را ریشه کن کنند در این مرزو بوم....شما غلط می کنید که اسم حجاب را بر سر زبان می آورید و غلط می کنید که به بدحجابی و بی حجابی زنان اعتراض می کنید.


90/3/4
10:24 عصر

نمره کمتر، مهارت بیشتر(لینگ لانگ!)

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

پارسال یک دوره ضمن خدمت داشتیم. وسط کلاس های آموزشی مرتب مرا صدا می کردند و کار تایپ سوال و کپی فرم و فیلم برداری همه را به من سپرده بودند. برای همین هم برخی از نکات را از دست دادم. روز امتحان همه دو نفری مشورتی امتحان دادند. من ولی طبق معمول عادت همیشگی ام، تنهایی تست ها را زدم و تحویل دادم. با وجود اینکه سوال ها را خودم تایپ کرده بودم ولی به متن سوال توجه نگرده بودم برای اینکه سر امتحان تقلب محسوب نشود و حق بقیه ضایع نشود. ولی امتحان که مشورتی شد و حتی برخی کتاب هم باز کردند. نمره ها که آمد کسانی که حتی سر کلاس نبودند شده بودند 19/5! و اینجانب جزء نمرات کمتر کلاس بودم. البته مدیرمان گفت نمره ی تو از همه بهتر است چون تنها کسی هستی که خودت جواب سوال ها را دادی و این ارزش دارد. جدیدا امسال هم یک دوره ضمن خدمت تکمیلی دوره ی قبلی را داریم. ظاهرا ایندفعه برای امتحان از سازمان اصلی که سخت گیر هم هست می آیند. یکی از همکاران گفت خانم فکر کنم ایندفعه نمره شما از همه بهتر بشود... حرفش را با خنده رد کردم. ولی خیلی برایم جالب بود. با وجود نمره های 20 و 19 دیگر همکاران، سر امتحان اصلی بدون کمک فکری..! همه حدس می زنند نتیجه چه خواهد شد... این که به مهارتم در آن رشته ی خاص پی برده بودند و بر زبان آوردند علاوه بر آن وجود آن نمره کذایی، درس های زیادی برایم داشت تا بیش از پیش به صداقت در عمل و نیت فکر کنم....


90/3/4
1:46 صبح

خرمشهر را خدا آزاد کرد./

بدست قصر شیرین در دسته عکس منتخب

بسم الله الرحمن الرحیم

امام خامنه ای و شهید جهان آرا و همرزمش در حین بازدید از خرمشهر... نگاه عاشقانه ی محمد جهان آرا به رهبر را دنبال می کنم.... نگاهی پر از ایمان و مهر...نگاهی خالصانه....نگاه والسابقون به السابقون در جمع مقربون....و این عکس از فرط ایمان، چشمم را می زند...


90/3/2
11:51 عصر

من، شهیده ی حجاب...

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز محل کار، موقع نوشتن تحقیق با چند تا از همکاران سر میز کتابخانه دور هم جمع بودیم. از هر دری بحث شد و صحبت شد. تا اینکه رسیدیم به اوباما و شیاطین زمانه.... آخر بحث گفتم یکی از این سردمداران آمریکایی را ببینم آنقدر نفرت دارم از این ها که اگر شمشیر یا تبری دستم باشد درجا سرش را قطع می کنم...یکی از همکاران گفت من از خون می ترسم حالم بد میشود نمی توانم. گفتم اصلا این شیاطین را ببینم بحث خون و کشتن و این حرف ها نیست. این ها انسان نیستند.

برای من اگر شرایطش باشد یک لحظه است کشتن این ها....باید زمین از لوث وجودشان پاک شود. آن یکی همکارمان گفت حالا مثلا اوباما هم کشته شد که چی...باز کسی دیگر به جایش می آید. این ها عروسکند. گفتم نه اینطور ها هم نیست. هر یک از این ها که بمیرند انتقام خون خیلی ها را گرفته ایم و یک شیطان را از روی زمین برداشته ایم. وقتی یاد ظلم و جنایت هایشان در فلسطین میفتم و یا یاد شکنجه های مسلمین در زندان های گوانتانامو میفتم و یا جنایات دیگرشان در جای جای زمین، نفرت از این ها در وجودم بیشتر می شود. باید تک تک این ها را تکه تکه کرد. یکی از همکاران گفت: شهیده حجابی دیگر، باید هم اینطوری حرف بزنی... گفتم خانم ... شما هم تا ما را در لباس شهادت نبینی ول نمی کنی. شهید می شوم ها....این صفت شهیده ی حجاب را سومین بار است که در این سال تحصیلی نسبت می دهد.

با خودم گفتم خدایا شکرت که خلایق به این چشم نگاهمان می کنند....ولی چند روزی است با خودم تکرار می کنم که آخر این زندگی شهادت است.... فقط شهادت./


90/3/2
2:41 صبح

محمد یاسین در اردوی سه روزه وبلاگ نویسان و خبرگزاری ها

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، خاطره، اردوی سه روزه وبلاگ نویسان

بسم الله الرحمن الرحیم

خواب بودم. از گرمای هوا، کمی اکسیژن و صدای خواهرم که بلند حرف می زد بیدار شدم. اول بهت زده بودم. بعد عصبانی و ناراحت از آن وضعیت کذایی و اینکه چرا از خواب پریده ام! حتی می خواستم گریه کنم!(در این حد!) خلاصه کنم با خودم گفتم به جهنم که من دیر خوابم می برد، به درک که اگر بدخواب شوم دیگر خوابم نمی بَرَد! حالا که اینطور است خودم را سرگرم می کنم که حرص هم نخورم.! رفتم سراغ لپ تاپ. کف اتاق سوسک های ریز برای خودشان جیلان می دهند. منم کاری به کارشان ندارم. باید فکر اساسی برای اینها کرد. اتاق پیمایی شبانه دارند ظاهرا. خلاصه بالش را میز لپ تاپ کردم و تخت را صندلی کاربر. ساعت 1:30 دقیقه بامداد بود و من وارد جامعه مجازی شدم. صفحه گوگل ریدر را باز کردم. با همان آیدی قدیمی در گودر هم هستم ولی تا به حال پستی نزده ام فقط هفته ای یکی دوبار پست های صفحه اولی که باز شود را نگاهی می اندازم. خلاصه همینطور که با چشم پست ها را رد می کردم رسیدم به عکس ها و مطالبی که از اردوی سه روزه وبلاگ نویسان منتشر شده بود. همان اردویی که من فقط روز آخرش را شرکت کردم. جالب آنکه عکس هایی از من نیز زده بودند اما هیچ کدام چهره مشخص نبود و من از این بابت خدا را خیلی شکر کردم. نمی دانم هیچ شرط و قانون خاصی برای عکاسان در منتشر کردن عکس ها از افراد وجود ندارد؟ و آیا اصلا لازم است چنین قانونی باشد یا نه! خلاصه بین همه گزارش ها عکسی که مرا گرفت عکس من و محمد یاسین بود. عکسی که در وبلاگ نیوز منتشر شده بود.

پنجشنبه صبح با فاطمه تماس گرفتم برای شرکت در اردو. گفت برنامه بعد از ظهرشان نقد فیلم در پردیس ملت است. گفتم راه افتادید بگو من می آیم پردیس. یک صندلی هم در اتوبوس برایم رزرو کن برای برگشت که با شما به اردوگاه بیایم. شب هم حتما تخت باشدها من روی زمین نمی توانم بخوابم.! فاطمه گفت امری فرمایشی ناهاری شامی؟ رزرو دیگری اگر میخواهی باز هم بگو... و آخر هم قسمت نشد پنجشنبه به اردو بروم. تا آنکه جمعه صبح با سمیه سادات هماهنگ کردیم و به اردو رفتیم. البته قرار ما تالار ایوان شمس شد. من و سمیه سادات از نظر فکری خیلی به هم نزدیکیم و شاید به همین دلیل بتوانم بگویم که واژه رفیق فابریک را می توان اینجا به کار برد. خلاصه آنکه کل برنامه ها و اردو یک طرف و محمد یاسین بانمک و کوچولو هم یک طرف. به قول سمیه سوژه عکاسان شده بود.

توی خوابگاه وقتی بغلم بود چند باری چند نفر از بچه ها می آمدند و با یاسین حرف می زدند و به من هم می گفتند: اصلا بهت نمیاد  بچه داشته باشی....نگو بچه خودته که بهت نمیاد!! و من می گفتم نه بچه من نیست و به مادرش (سمیه سادات) اشاره می کردم. ولی در دلم می گفتم: ای بابا یعنی چی بهت نمیاد، نمی فهمم پس کی به ما میاد مادر بشیم....و تو همین مایه ها....

خلاصه آنکه روز جمعه به ما خیلی خوش گذشت و اصلا حس نقد نویسی و یا تشکرنویسی ندارم و خدا همگی بانیان این برنامه فرهنگی را خیر بدهد...

و اما عکس محمد یاسین(کوچولوی سمیه سادات)، من و دوست جدیدم نخود در خبرگزاری وبلاگ نیوز



90/2/28
7:6 عصر

شهادت، مزد جهاد

بدست قصر شیرین در دسته کلام سید علی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت، بالاترین مزد جهاد فی سبیل الله است.

                                                       امام خامنه ای


90/2/27
12:17 عصر

همین امروز.....لا تدعونی ویک ام البنین....

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

همین امروز....نماز صبح را خوانده بودم سر سجاده نشسته بودم. با خودم چند وقتی است عهد کرده ام که تسبیحات حضرت فاطمه زهرا(س) جزئی از نماز است، پس نباید آن را از دست بدهی. تسبیحات را گفتم. مفاتیح را باز کردم و ورق زدم. رسیدم به دعای عهد. دعای عهد را خواندم. باز مفاتیح را ورق زدم. زیارت عاشورا را رد کردم. با خوردم گفتم الان نه ولی می خوانم امروز هم.... باز ورق زدم باز رسیدم به زیارت عاشورا....گفتم می دانم، می خوانم. دوباره ورق زدم رسیدم به زیارت حضرت عباس(ع). یاد حرمشان افتادم. گفتم بخوانم...بعد گفتم نه چون حضرت از دستم ناراحت می شود که قبل از خواندن زیارت برادرشان امام حسین(ع)، زیارتنامه ایشان را بخوانم. ماجرای طلاکاری گلدسته های حرمشان یادم آمد و مطمئن بودم به این امر.

همینطور که مفاتیح را ورق می زدم رسیدم به یک شعر عربی.... شروع کردم به خواندنش. تا خواندم فهمیدم که از زبان حضرت ام البنین سلام الله علیها، مادر حضرت ابالفضل است. چند بار تا آخر این چند بیت شعر را خواندم. بعد شروع کردم به بلند خواندن این اشعار...گفتم چه غم سنگینی در این ابیات است. دلم گره خورد به دل حضرتش....سعی کردم ابیات را حفظ کنم و چند بیت آن را حفظ کردم.بعد هم به یاد حضرت ام البنین با کینه ای بیشتر نسبت به دشمنان اهل بیت، زیارت عاشورا را خواندم.تمام که شد با خودم گفتم کاش می شد امروز آن اشعار را در وبلاگم بنویسم.

صبح برای مادرم اشعار را خواندم و ترجمه کردم. گفت اول صبحی قصد کردی اشک مرا در بیاوری. بعد برای خواهر خواندم و او هم چند لحظه ای ساکت و ناراحت به نقطه ای خیره شده بود. همینطور که این اشعار را می خواندم آماده رفتن به دانشگاه شدم. وقتی برگشتم خانه تصمیم گرفتم دقایقی وارد این جامعه مجازی شوم و شعر را در وبلاگ بنویسم و آماده رفتن به مدرسه شوم. آفلاین هایی که آمده بود را که دیدم بغضم ترکید و اشک امان نداد....(سالروز رحلت بانوی بزرگوار اسوه صبر و استقامت وادب و وفا همسر امیر المومنین علـــــــــی ابن ابی طالب(علیهم السلام) مادر قمر بنی هاشم ام العباس حضرت ام البنین(علیها السلام) را به محضر مقدس ولی عصر ارواحنا فداه و همچنین معصومین علیهم السلام تسلیت عرض مینمایم...متن زیارت نامه ی حضرت ام البنین سلام الله علیها به همراه ترجمه http://maddahi.ir/1389-06-19-13-56-00/281-ommol-banin.html)....فهمیدم که امروز سالروز وفات حضرت فاطمه ام البنین سلام الله علیهاست....و در عجبم که چه شد ندانسته این دل رفت به سمت خانم ام البینین...آنهم از همان اول صباح...

و اما آن شعر....

لا تَدعونّی وَیکِ اُمَّ البَنین ............ تُذَکِّرینی بِلُیو ثِ العَرین

کانَت بَنونٌ لِیَ اُدعی بِهِم .......... وَالیوم اَصبَحتُ وَ لا مِن بَنین

اَربَعةٌ مِثلُ نُسورِ الرُّبی .............. قَد واصِلُ المَوتَ بِقَطعِ الوَتین

تَنازَعَ الخِرصانُ اَشلائَهُم............. فَکُلُّهُم اَمسی سَریعاً طَعین

یا لَیتَ شِعری اَکَما اَخبَروا........... بِاَنَّ عبّاساً قَطیعُ الیَمین

مرا دیگر مادر پسران مخوان.......که مرا به یاد شیران بیشه می اندازی......من پسرانی داشتم و به نام آنها مرا ام البنین می خواندند.....و امروز صبح کردم در حالی که دیگر فرزندی ندارم.....چهار تن بودن چون کرکسان کوهسار....که کشته شدند و رگ و تین آنها قطع شد....بر سر نعش آنان نیزه ها به هم افتاد.......و همه شان از طعن نیزه به زمین افتادند.......ای کاش می دانستم آنچنان که خبر دادند......آیا عباس دست راستش قطع شده بود....

پی نوشت:

_ من فکر می کنم علت این اتفاق عجیبی که امروز برایم افتاد و این اتصال، به این دلیل بود که حضرت ام البنین می خواستند در روز وفاتشان از ماجرای دلسوز کربلا و پسران شهیدشان یادی بشود.....این اشعار خانم را هر طوری که می توانید با ترجمه فارسی اش منتشر کنید.... حتما می خواسته اند خودشان مرثیه و روضه کربلا بخوانند....


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >