سفارش تبلیغ
صبا ویژن

93/10/7
8:26 عصر

این کلبه

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی وقت ها دلم میخواد بیام اینجا و بنویسم. اما به قدری سرم شلوغه و کار دارم و تمام وقتم پر هست که اصلا نمیرسم.

سنمون که کمتر بود فکر میکردیم بزرگترها از وبلاگ نویسی خوششون نمیاد و شور و شوق و حال و حوصله ندارند ولی الان که خودمون به اصطلاح بزرگ شدیم! میبینم که نه خیر اتفاقا آدم دلش میخواد ولی اینقدر مسئولیتش زیاد شده و کار داره و وظایفی که باید انجام بده که اصلا وقت نمیکنه بخواد کمی هم به خواسته هاش فکر کنه و دنبال علایق سرگرم کننده ش بره.

هنوزم این خونه 200 تا در روز حدودا بازدید داره حالا کمی بیشتر یا کمتر و همین به من انرژی میده که بنویسم و بیام و سر بزنم اگرچه از دوستان قدیمی عزیز و از کامنت هاشون خبری نیست و طبیعی هم هست چون من نیز به کلبه های اونها سر میزنم ولی وقت کامنت گذاشتن ندارم. و اگرچه دوستان هرگز از دل آدم بیرون نمیرن و فراموش نمیشن و با خاطراتش آدم زنده هست و زندگی میکنه.

این خونه رو دوست دارم به خاطر آرامشش به خاطر اینکه یادآور روزهای آرام و بعضا پرتلاطم گذشته هست. به خاطر اینکه من رو یاد روزهایی میندازه که پر از آمال و آرزو بودم و الان به خیلی هاشون به خواست خدا و با تلاش خودم رسیدم و خیلی هاش رو هم بهش نرسیدم و البته دیگه آرزومند هم نیستم چون آدم به یک سنی که میرسه (حالا نه همه آدمها ولی ما که اینه وضعمون) دیگه آرزو داشتن رو دوست نداره و ترجیح میده واقعیت ها رو ببینه و به واقعیت ها اهمیت بده و اصلا راه و مسیر رو بره جلو تا ببینه انتهاش به کجا ختم میشه و از قبل آرزویی نکنه و اینکه کلا آمال و آرزو دیگه برای من یک چیزی شبیه لطیفه و جوک هست.

و دیگه اینکه خیلی خسته هستم و خیلی کار دارم و خیلی وقتم پره و در عین حال خیلی دارم تلاش می کنم بلکه به یه نقطه ای برسم که آرامش توش باشه و آرامش و آرامش.


92/4/31
1:3 صبح

دوستی ِ مهاجرین و انصار

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، مهاجرین و انصار در صدر اسلام و در انقلاب اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

چقدر خوب بوده که در صدر اسلام، وقتی مسلمانان از مکه به مدینه هجرت می کنند، مدینه ای ها که به انصار معروف شده بودند با مکه ای های هجرت کرده که به مهاجرین معروف شده بودند، مهربان بودند و آن ها را در بین خودشان جا داده بودند. در مالشان آنها را شریک کرده بودند و در بین خانواده و اقوامشان آنها را جایگاه داده بودند. چقدر خوب بوده که انصار، مهاجرین را دوست و رفیق خود به حساب می آوردند و حتی بیشتر از دوستان مدینه ایشان با آنها مهربان بودند و ابراز دوستی و صمیمیت می کردند و اینها همه به خاطر وجود مبارک حضرت محمد صلی الله علیه واله و آموزش های ایشان بود.


در انقلاب ما هم عده ای از خانواده ها یعنی خانواده ی مجاهدین و رزمندگان، در زمان جنگ مجبور به مهاجرت به مناطق جنگی شدند، برعکس مردم عادی که از مناطق جنگی با عنوان جنگ زده مهاجرت می کردند و به شهرها می رفتند تا در امان باشند. این عده از خانواده های رزمندگان، در زمان جنگ که هشت سال می شد، در مناطق جنگی در سخت ترین شرایط روزگار گذراندند و بعد از جنگ هم به دلایل شغلی و تعهد برای خدمت به اسلام و نظام جمهوری اسلامی، خانه به دوش ِ این شهر و آن شهر بودند.


ای کاش مردم ِ ما هم درک می کردند و انصار با مهاجرین مهربان بودند. مهاجرینی که در شهر ِ خود اقوام و فامیل و هزار دوست و آشنا دارند ولی در شهری که به دلیل گفته شده هجرت بدان کرده اند عموما غریب هستند. البته سالی یکی دوبار نهایتا می شود به شهر و دیار و به آغوش اقوام برگشت ولی روزهای خیلی کوتاه که سریع هم می گذرد. خدایا خودت در آیات قرآن فرمودی که بهترین پاداش ها را برای کسانی که در راهت هجرت کردند، در نظر گرفته ای و آن را وعده داده ای. از ما هم این تلاش ها و این تنهایی ها و غربت ها را قبول کن که در غیر آن خسر الدنیا و الاخرة می شویم.


لذتِ ساعاتی با اقوام و فامیل بودن و با دوستانِ شهر و دیار بودن را فقط و فقط کسی درک می کند که در بین غریبه ها و در شهری دیگر مانده باشد. هر چقدر هم در جمع باشی باز هم غربت را حس می کنی.


داستانِ صله ی رحم را فقط آن ها که اجبارا از رحم دور مانده اند، میفهمند و دوستی و مهربانی مهاجرین و انصار را فقط هر که در شرایط مهاجرین باشد، درک می کند. خدایا ما که با سیلی صورتمان را سرخ نگه داشته ایم، ولی تو از دلِ همه با خبری و إنه علیم بذات الصدور".



92/4/10
8:24 عصر

تو لاک!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، گرفت و گیر شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی وقت ها آنقدر دل انسان می گیرد که واقعا هیچ درمانی برایش پیدا نمی شود. آنقدر حس بدی برای انسان به وجود می آید که حتی در بینایی خود هم دچار اشکال می شود. انگار همه جا تیره و سیاه به نظر می رسد. دردی که معمولا طولانی مدت می شود. گاه ساعت و گاهی بدتر از آن روزها به طول می انجامد. اما معمولا همان ساعتی است و بیشتر روز انسان را به خود مشغول می کند. دردی است بی درمان که ناگهان خودش خود به خود بهبود می یابد و هیچ اثری هم از خود باقی نمی گذارد. انگار نه انگار که پدر ما را درآورده بوده است. خلاصه من که نتوانستم با این مشکل کنار بیایم و البته همیشه دنبال راهی بوده ام برای غلبه ی همیشگی بر آن. خوب که فکر می کنم به این نتیجه می رسم که گویی وجودم برای تازه شدن و تجدید قوا کردن به این 10-12 ساعت تو لاک بودن ِ هر از گاهی نیاز ِ مبرم و حیاتی دارد!


91/12/30
11:38 صبح

نوروز ِ فاطمی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، نوروز 1392

بسم الله الرحمن الرحیم

امام صادق (ع): هیچ نوروزی نمی گذرد مگر آنکه ما در آن روز انتظار فرج داریم. زیرا نوروز از روزهای ماست. ایرانیان آن روز را حفظ کردند، ولی شما عرب ها آن را ضایع کردید. (بحارالانوار، ج 56، ص 119)


امسال، از دید ِ من، انشاءالله بسیار مقدس و پربرکت خواهد بود. سالی که در روزهای آغازینش، هر روز می گویم: "السلام علیک ِ یا فاطمة الزهراء، ایتها الصدیقة الشهیدة المغصوبة حقها". امسال سال ِ فاطمه(س) است. بر دل نقش فاطمه(س) و بر لب زمزمه ی فاطمه(س) دارم.


سال نو را به تمام خوانندگان محترم و گرامی ِ صفحات ِ وبلاگ ِ قصر ِ شیرین و همه ی دوستان و آشنایان تبریک عرض می کنم. به امید ظهور حضرت مهدی (عج).


اللهم عجل لفرج مولانا صاحب الزمان و فرجنا به




91/12/3
11:20 عصر

انجمن شعر

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، انجمن شعر و ادب، شغر

بسم الله الرحمن الرحیم

جدیدا بالاخره پیگیر شعر و شاعری شدم. با اعتماد به نفس تمام، سه تا از غدرترین شعرهایم را در دو انجمن شعر خواندم. استاد بعد از نقد یکیش گفت اصلا ارزش نداره روش کار کنی و اصلاحش کنی. بعد اومدم خونه هی شعرهای اساتید معاصر رو میخونم و هی میگم چقدر زشته شعرش. هی میخونم و باز میگم شعر خودشونو نگاه کن چطوریه، بعد به من میگن شعرت بده و میگم اه اه. آخرای شبه و من توی سایت ها وبلاگ هاشون میچرخم و باز دارم شعر میخونم و میگم اه اه نگاه چی گفته! خواهرم میگه: با انجمن شعر مشکل پیدا کردی؟!! بلند میخندم. ظاهرا با خودم مشکل دارم فعلا!


91/10/28
4:19 عصر

کوهنوردی با حجاب

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

علی رغم سال های نه چندان دور، که دربند زیاد می رفتیم و وقفه های چند ساله ای که افتاد؛ باز هم چند وقتی است که رهگذر کوه شده ام. معمولا پنجشنبه ها و معمولا هم توچال. قبل تر ها بدترین جو فرهنگی را توچال داشت. اما اخیرا خیلی وضع بهتر شده است. حضور گروه های چند نفره ی بچه های مومن و مذهبی، جو را تغییر داده است و روز به روز هم دارد بهتر می شود. چند هفته پیش یکی از گروه های 4-5 نفره را دیدم که در ایستگاه 2 به نماز جماعت ظهر ایستاده بودند. واقعا روایت "قوموا دعوة الناس بغیر السنتکم...مردم را با عیر زبان هایتان (با عمل) به دین دعوت کنید." همین است. به همه ی بچه های مذهبی پیشنهاد میکنم کوهنوردی را هم برای سلامتی جسم و روح و هم با نیت قربة الی الله فراموش نکنید. یک تفریح سالم و کم خرج و لازم. امروز که رفته بودیم کوه، جالب بود که گروه هایی از جوان های سپاهی با شلوارهای سپاه و پوتین و کوله پشتی و عصای کوهنوردی را دیدم.



91/10/24
10:43 عصر

بی حوصله اما استوار

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، مدرسه

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز توی مدرسه خیلی خسته شدم. 31 دانش آموز ابتدایی رو جمع کردن خیلی سخته. تازه بخوای براشون در مورد امتحانات هم توضیح بدی. از ساعت 3 تا 7 شب واقعا تو کما بودم. اینقدر توی مدرسه با اینا سرو کله زدم که دیگه توی خونه حوصله هیشکی و هیچیو نداشتم. قربون همون دبیرستان، یادش بخیر! اللهم الرزقنی همون دبیرستان! من که ذاتا درون گرا بودم، الان دیگه همون 4 تا کلمه حرف و حدیث با خانواده و 4 تا دوست هم قطع شده! از اثرات ان قلت کردن های اجباری در مدرسه!

امروز یکی از شیطون ترین شاگردهام خیلی تو خودش بود. ازش می پرسیدم چی شده، ناراحتی از چیزی؟ جات بده؟ تخته رو نمیبینی؟ همش لبخند تحویلم میداد. آخر سر، زنگ خونه خورد بهش گفتم بیا کارت دارم. اومد، ازش پرسیدم چرا امروز ناراحت بودی خانوم؟ بازم لبخند زد. اینقدر خسته بودم که نفهمیدم بین شلوغی و سرو صدای بچه ها، این کی رفت خونه!؟

وقتی یک نفر، بدون تفهیم اتهام جواب کامنت نده و بعد سایت یک کسی هم که تو ازش بدت میاد، جزء لینک دوستانش آورده باشه تازگی، این یعنی اعلان جنگ نه؟؟

خدا بیامرزدت حافظ شیرازی: تو ز یاران چشم یاری داشتی بعدا فهمیدی خود غلط بود آنچه می پنداشتی

اما زمانه به ما یاد داد اصلا یاری نیست که بخوای چشم د اشت هم داشته باشی!



91/10/12
12:15 عصر

اخیرا و مشکل تایپ...

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

دست و دلم به نوشتن در وبلاگ نمی رود. همین الان نشستم مطلبی بنویسم که به نظرم مهم می آمد. دو خطش را تایپ کردم. بعد دیلیت شد و به جایش همین... دلم به تایپ ن م ی ر و د/


91/7/21
9:27 عصر

بدقولی ها

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

دچار همان بدترین شده ام. همان که اسمش بدقولی است. قول دادن ها و نتوانستن هایم در انجامش، زیاد شده است. اگرچه مهرخانه را دوست ندارم، اما قول داده بودم برایش گزارشی تهیه کنم؛ ولی نشد. شاید این بی علاقگی هم، در آن بی تاثیر نباشد؛ اما مهمتر از آن، پریشانی ذهنم است که دستم به قلم نمی رود. از بابت بد قولی، ناراحتم اما در عین حال توقع دارم، پریشان حالی ام و مشکلات و شلوغی اوضاعم در حال حاضر و حتی وقت کم آوردن هایم  درک شود. همین ...

ریز نوشت:

_توجیـــه ... دلیل آوردن برای بدقولی توجیه است. همان اول باید انسان به اوضاعش و توانایی اش فکر کند و بعد کاری را قبول کند یا قولی دهد.


91/6/30
8:17 عصر

در آینده می خواهید چکاره شوید؟!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

سوالی که یکی از پایه ثابت های انشاهای مدرسه است. "در آینده می خواهید چکاره شوید؟". سوالی که سخت به آن اعتقاد دارم از این نظر که در آن سنین اگر به طور جدی به آن فکر کنیم و برایش برنامه ریزی کنیم، در این سنین به همان که فکر می کرده ایم، خواهیم رسید. چارچوب اصلی همان خواهد بود. اگر هم به آن فکر نکرده باشد، واقعا باری به هر جهت خواهد شد. و اما بعد، می پرسد برای کارت چه برنامه ای داری؟ کمی فکر میکنم و می گویم: می خواهم با آرامش زندگی کنم. یک معلم ساده. همین. حتی به مدیر شدن هم فکر نمی کنم تا 10 سال دیگر. با تعجب و تفکر نگاهم می کند. در جوابش می گویم: مگر فلانی لحظه ای هم به این فکر کرده بود که روزی از آن کار ِ حساس بیرون بیاید و وارد سیاست و فلان مسئولیت بشود؟ زمانی رسید که احساس تکلیف کرد و خدا به این سمت هدایتش کرد. اینهایش را دیگر نمی دانم، تا خدا چه بخواهد، اما در فکر من، یک معلم ساده است. (کجایند معلم های بی ادعا!). در ذهنم می گویم: مگر شهید همت یک معلم ساده نبود؟ آخرش احساس تکلیف کرد و وارد سپاه شد و مسئولیت پذیرفت و شهید شد و ... . همینطور در افکار خود غوطه ورم. آخرش می رسم به این شعر که: "حلقه ای بر گردنم افکنده دوست، می کشد هر جا که خاطرخواه اوست". انشاءالله، اللهم الحقنا مع الصالحین.


   1   2   3   4   5   >>   >