89/8/30
1:19 عصر

حاشیه یا اصل؟

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله

آنقدر به مطلب کوتاه زیر عکس بلاست وبلاگ، گیر دادند تا آخر مجبور شدم نوشته ام را عوض کنم. حدس می زنم تا چند وقت دیگر از آن متن کوتاه اثری باقی نماند؛ یا اینکه کلا به متن دیگری تبدیل شود.! فقط از مخاطب یک سوال دارم.! چرا به جای توجه به حاشیه و عکس و جزئیات، اصل مطالب را نمی خوانید و در بخش های مفیدشان تامل نمی کنید.؟!

پی نوشت:
_متن کذایی خیر سرم به قلم طنز بود که الان دگر به جز جمله آخر چیزی از آن باقی نمانده که یحتمل این هم باید حذف شود.
_پراکندگی سه مطلب امروز، هم به دلایلی از شلوغی افکارم نشات میگیرد.!


89/8/30
12:50 عصر

دریا و طلا

بدست قصر شیرین در دسته کوتاه نوشت

بسم الله

گاهی وقت ها، لب دریا می روم می خشکد. گاهی وقت ها، دست به آهن می زنم طلا می شود.


89/8/30
11:52 صبح

جوّ این روزها!

بدست قصر شیرین در دسته شعر منتخبم

بسم الله

هوا بس ناجوانمردانه سرد است.!
شاعر:مهدی اخوان ثالث

پی نوشت:
_دیگه این چهار کلمه اسم شاعر نمی خواد نه؟ خب جهت احترام به شاعرش چون یکی از شعرهای خیلی معروف این شاعره.
_چی میگه؟ کیه؟ کیـــــــه؟ کیه؟!!!!
_قابل توجه اونهایی که هی در مورد مسنجر موبایل من پرسیدند؛ گوشی عتیقه مان کُن فیکون شد. دیگر نه از گوشی خبری است نه از مسنجر. دلتان خنک.!


89/8/29
8:19 عصر

از وصیت نامه شهید نورعلی شوشتری

بدست قصر شیرین در دسته شهید و شهادت، وصیت نامه شهید شوشتری

بسم الله

قسمتی از وصیت نامه شهیدشوشتری:
دیروز ازهرچه بودگذشتیم-امروزازهرچه بودیم گذشتیم. آنجاپشت خاکریزبودیم و اینجادرپناه میز. دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروزمواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجاایمانمان بومیدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید. الهی نصیرمان باش تابصیرگردیم، بصیرمان کن تاازمسیربرنگردیم. آزادمان کن تا اسیرنگردیم.

پی نوشت:
استفاده از این مطلب مجاز است.


89/8/25
10:17 صبح

روز عرفه و شهادت جناب مسلم

بدست قصر شیرین در دسته حسیــن علیه السلام

سم الله

السلام علیک یا ابا عبدلله ،بابی انت و امی سیدی و مولای
چرا حضرت حسین بن علی (ع)، از مدینه به قصد سفر حج به سوی مکه، راهی شد و چرا حج را به نیت عمره، در ماه ذی حجه که مخصوص حج تمتع است؛ به پایان رساند و از مکه خارج شد؟
چرا آقا راهی کوفه شد؟
دعای عرفه که بند بند آن از اعماق دل مولا حسین علیه السلام برمی خیزد و چنان سوزی دارد که کاملا مشخص است که عبد در مقابل معبود ایستاده و نه هر عبدی بلکه حسین فرزند علی و فاطمه علیهم السلام و معبود او و ما و هر چه هست و نیست ، خدای یگانه علی اعلی .
عشق حسین به خدا و عشق خدا به حسین برای من و تو قابل درک نیست مگر اندکی که همان مقدار کم ما را به اندازه اعماق اقیانوس ها و به پهنای
زمین و زمان و تا بیکرانه آسمان به فکر می برد که این برترین عشقی است که در عالم امکان از ازل تا ابد ،وجود داشته و دارد .
امام حسین ع جامع بین انجام تکالیف مختلف بود:
اول تکلیف واقعی حضرت است ، همان تکلیفی که در کتاب خاصی که مختوم به 12 خاتم طلا بود و از جانب جبرییل برای پیامبر ص آورده شد و در آن برای هر یک از امامان و از جمله امام حسین ع تکلیف خاصی مقرر شده بود و تکلیف دیگر که موافق با تکلیف سایر مردم بود.
اما تکلیفی که امام را دعوت به اقدام به مرگ و کشته شدن و به اسارت رفتن اهل و عیال و کشته شدن کودکان ،با علم و آگاهی به این مسایل میکرد ،دلیلش این بود که طاغوتیان زمان یعنی بنی امیه به ویژه معاویه ،توانسته بودند با مکر و خدعه محبت مردم جاهل و نادان و دهن بین آن زمان را به خود جلب نمایند
،به گونه ای که مردم گمان می کردند که حق با اینهاست و علی و فرزندان آن حضرت و شیعیان آنها باطلند، تا آنجا که حتی ناسزا و شمنام به علی علیه السلام را از اجزای نماز جمعه می دانستند و ...
و علی کیست هم او که در غدیر خم
محمد مصطفی آخرین فرستاده خدا دست او را در دست خود گرفت و بالا برد و گفت که جبرییل امین از طرف خدای متعال از من خواسته است که علی را در این روز به عنوان جانشین بعد از خود به عالمیان معرفی کنم و این آیه همانجا نازل شد که :
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ...امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم .
اما به کجا رسیدند که کوته زمانی از عروج پیامبر ص نگذشته بود که فاطمه سلام الله علیها را به شهادت رساندند و هتک حرمت ال عبا کردند و فدک و خلافت را غصب نمودند و علی علیهالسلام را به شهادت رساندند و پس از آن حسن مجتبی را غریبانه مسموم کرده و شهید کردند و اکنون .....
بنابرین اگر امام حسین ع از روی تقیه با آنان بیعت می کرد و تسلیم آنها می شد از حق اثری باقی نمی ماند.
چرا که مردم اعتقاد پیدا می کردند که در میان تمام امت کسی با آنها نیست و به راستی آنها جانشینان پیامبر ص هستند ،اما پس از اینکه امام حسین علیه السلام با آنها جنگید و آن واقعه رخ داد و با عیال و اطفال او و حرم رسول الله ص آنگونه رفتار کردند ،مردم بیدار شدند و به گمراهی طاغوتیان زمان پی بردند و دریافتند که بنی امیه سلاطین جور و ستمند ، نه حجت خدا بر خلق.
اما درباره تکلیف ظاهری
آن حضرت، باید گفت که: امام برای حفظ جان خود و خانواده شان به هر نحوی تلاش کردند اما ممکن نشد.
آنچنان عرصه را بر امام تنگ کردند که جای امنی دیگر برای ایشان وجود نداشت.

یزید به عامل خود در مدینه نوشته بود که امام را به قتل برساند. به همین خاطر امام از آنجا خارج شدند و هنگام خروج این آیه را تلاوت فرمو دند:فاصبح فی المدینه خایفا یترقب (سوره مبارکه قصص آیه 18) آنگاه به حرم امن خدا پناه بردند که خداوند آن را برای مردم حتی کافر و قاتل و برای حیوانات و پرندگان و درختان ،محل امن و امنیت قرار داده است.
در آنجا هم قصد دستگیری یا ترور امام را داشتند. به همین خاطر امام نتوانستند مراسم حج را به پایان برسانند و از مکه خارج شدند. دیگر جای امنی برای امام بر روی زمین باقی نمانده بود.

در این هنگام بود که تکلیف ظاهری ایشان برای حرکت به سمت کوفه مححق شد زیرا اهل کوفه همه نامه نوشته بودند و پیروی خود را از ایشان اعلام نموده و به این ترتیب حجت را بر امام تمام نمودند. و مسلم بن عقیل به امام نامه نوشت که مردم با ایشان بیعت نموده اند دیگر امام برای اینکه به سوی آنها نیاید حجتی نداشت.
امام به سوی کوفه آمد و مطلع شد که مردم کوفه بیعت شکسته اند و سفیر او مسلم را به شهادت رسانیده اند
،اما این قوم پست دیگر به حجت خدا
اجازه بازگشت ندادند.
زمین        با      همه       وسعتش        برای امام      تنگ      شده بود.

امام به برادرش محمد حنفیه چنین فرموده اند :اگر به یمن بروم یا به بیابان ها و یا در غارها و یا داخل لانه جنبندگان زمین شوم، مرا بیرون می آورند و می کشند.
امام در جواب ابو هره ازدری که گفت :چه چیزی موجب شد که از حرم خدا و حرم جدت بیرون آمدی؟ فرمودند :
ابوهره ،بنی امیه مال مرا تصاحب کردند صبر کردم،متعرض آبرویم شدند صبر کردم ،اما خواستند خونم را بریزند که فرار کردم.
و در جواب شخصی دیگر که پرسید: یابن رسول الله می خواهی به کجا بروی؟ فرمود :کوفه ... آن مرد گفت:تو را سوگند میدهم که از رفتن به کوفه منصرف شوی .به خدا سوگند به سوی شمشیر ها و نیزه ها می روی . آنها که برای تو نامه نوشتند و به دنبال تو فرستادند ،اگر با تو بودند هزینه جنگ تو را تامین میکردند و همه چیز را برایت مهیا میکردند ،آنگاه به سوی آنها می رفتی. امام حسین ع فرمودند: ای بنده خدا! این امر بر من مخفی نیست ،اما هر آنچه خدا بخواهد، به خدا سوگند آنها مرا دعوت نکرده اند مگر اینکه می
خواهند خون مرا بریزند.
بخش اول فرمایش امام بیانگر تکلیف واقعی ایشان و بخش دوم آن در بیان مقام اضطرار است و اینکه مراجعت یا فرار فایده ای ندارد.
و همچنین اگر هم امام با آنها بیعت می کرد باز هم ایشان را می کشتند چرا که ابن زیاد لعنت اله علیه گفته بود: حسین تابع حکم من و یزید است یعنی خود را باید در اختیار ما قرار دهد یا او را می کشیم یا رهایش می سازیم. شمر نیز گفته بود : او باید بیعت کند بعد ببینیم که رای ما درباره او چه خواهد بود. و این فرمایش امام در روز عاشوراست که فرمود: به خدا سوگند در برابر شما مانند بردگان اقرار و اعتراف نمی کنم و دست ذلت و خواری به شما نمیدهم .

نهم ذی حجه، سالروز شهادت حضرت مسلم ابن عقیل ، سفیر باوفای اباعبداله الحسین (ع) تسلیت باد.

 

(از زبان جناب مسلم)

 

یه آسمان ماه تمامم تویی............................یوسف فاطمه امام تویی

 

کشیده عشق تو به پای دارم........................ولی به پای دار غم ندارم

 

رسیده بر مشام من بوی تو...........................طناب دارم شده گیسوی تو

 

من که سراپا همه عشق و دردم ..................کرده غم عشق تو کوچه گردم

 

به کوفه تفسیر وفا می کنم........................تو را به هر کوچه دعا می کنم

 

بخت من دلشده رفته به خواب....................دست مرا گرفته دست طناب

 

ندیده کس به زیر این آسمان ...........................که سر به دیوار زند میهمان

 

به عشق تو تا به سحر نخفتم......................به زیر لب به اهل کوفه گفتم

 

اول من آخر من حسین است......................................عاشقمو دلبر من حسین است

 

به خون خود نام تو را نوشتم................................ای گل فاطمه تویی بهشتم

 

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین یا سیدی و مولای

 

یا حسیـــــــن

پی نوشت:
استفاده از این مطلب مجاز است.


89/8/22
9:42 عصر

با استاد یا بی استاد، مساله این است.!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله

دنبال انجام دادن اعمال عجیب نیستم. عجیب از نظر خودم. غیرمعمول از نظر خودم. منِ عوام الناس، اگر فقط انجام واجبات و ترک محرماتم را به جا بیاورم؛ از خوشحالی بالی در می آورم که با آن تا بهشت بتوان پرواز کرد. در همین یک قلم اولیه هم مانده ایم. بعد هم اساتید می گویند که به آنچه می دانید عمل کنید. به آنچه می دانیم هم که اصلا وقت نمی شود حتی فکر کنیم چه برسد به عمل. خدایا سرنوشت من و امثال من چه خواهد بود. خیلی ها در این دنیا دنبال استاد و درس و سلوک معنوی هستند و زیر نظر استاد به جلو می روند. بعضی ها هم واقعا این امکان را ندارند. عاقبت امر چه می شود. سوالی است که واقعا مدت مدیدی است در ذهنم می چرخد. زندگی با استاد یا بی استاد، مساله این است.

البته منابع عبرت آموز و موعظه دهنده بسیارند در این زمانه. اما...اما..

 


89/8/21
1:59 عصر

اردوگاه موصل 4 و چشم پوشی از گناه

بدست قصر شیرین در دسته شهید و شهادت، اردوگاه موصل 4

بسم الله

 اردوگاه موصل 4 بود. عراقی ها در یکی از زندان ها فیلم مبتذل گذاشتند تا هم آزاده ها را اذیت کنند و هم اگر بتوانند به خیال خودشان، ایمان آنها را تضعیف کنند. همه آزادگان چشمهایشان را می بندند تا آن فیلم مبتذل را نبینند. تا آن صحنه های مستهجن و مبتذل را نبینند. چرا که دیدنش، هم موجب نارضایتی پروردگار است؛ هم از ایمان و از حیا و از نجابت انسان، ناخودآگاه و ناخواسته کم می کند و تاثیر بدی روی رفتار و افکار و اخلاق و ایمان خواهد داشت. رزمنده ها چشمهایشان را بسته بودند و عراقی ها با حرف زدن و با تهدید و هر چه کردند نتوانستند آنها را وادار به تماشا کنند. لذا با باتوم افتادند با جان این آزدگان. و برای زمان طولانی آنها را به جرم تماشا نکردن آن فیلم مبتذل با باتوم زدند. به چشم بعضی از اینها آنقدر باتوم زدند که از چشم هایشان خون جاری شد.

و در این زمانه جوان ها دنبال جای خلوت می گردند تا در کمال آرامش بتوانند عکس مستهجن و فیلم مبتذل تماشا کنند. آنجا، چشمانشان پر ازخون می شد چون نمی خواستند چشمشان را به گناه آلوده کنند؛ اینجا چشم ها از گناه پر شده.  اینجا گناه عادی شده، دیدن صحنه های مبتذل و غیر اخلاقی و نگاه به نامحرم از فیلم گرفته تا عکس و تا شخص زنده عادی شده. اینجا قباحت گناه، از بین رفته. اینجا برای هر گناهی توجیهی هست. اینجا کسی به قل للمومنون یغضوا ابصارهم و قل للمومنات یغضضن ابصارهن، توجهی نمی کند. اینجا خدا در اولویت نیست.  اینجا گناه کردن، حرف اول را می زند. اینجا شیطان، حکومت می کند.

این کجا و آن کجا. ببین تفاوت از کجاست تا به کجا.......... .

پی نوشت:
_کجایند مردان بی ادعا...
_ما اسیریم در این شهر گناه... خوشا به حال آزادگان راه الله...
_الم یان للذین امنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله
_ویزکیهم...
_انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق


89/8/19
8:19 عصر

آرزو

بدست قصر شیرین در دسته شعر منتخب

بسم الله

در دلم بود که آدم شوم، اما نشدم.


89/8/17
7:40 عصر

بهار فعالیت های مجازی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، فعالیت مجازی، رسانه، اینترنت

بسم الله
هر امری بهاری دارد و من حس می کنم بهار فعالیت آنچنانی در جامعه مجازی برایم تمام شده است. کما اینکه اکثر همسن و سالانم هم ظاهرا خواسته یا ناخواسته بهار فعالیت های مجازیشان سرآمده است. به وبلاگ هر کدام از بچه های قدیمی و فعال که سر می زنم حضورشان کمرنگ شده و فعالیت رسانه ای بچه ها در مسنجرها هم بسیار کمرنگ شده است. تا سن 25 سالگی واقعا دنیا طور دیگری با ساکنینش تا می کند. از مرز 25 که می گذری کلا دنیای دیگری به رویت در باز می کند. تا قبل از سن 25 سالگی فکر می کنی خیلی آدم حسابی هستی و ضمنا خیلی هم آرزوهای دور و دراز در سر می پرورانی. اما همین که وارد 26 بشوی انگار پا گذاشته ای به دنیای آدم بزرگ ها. اول آنچنان فشارت می دهند که یاد فشار قبر بیفتی و بعد هم که فشار را تحمل کنی و وارد دنیای بعد از فشار بشوی دیگر آن آدم سابق نیستی. همچین کمی متین تر، افتاده تر، متواضع تر، عاقل تر، متفکر تر، واقع بین تر به دنیا و ما فیها، و دقیق تر اما روان تر به مسیری که باید بپمایی خیره می شوی.
از بحث به حاشیه نزنم اصل مطلب اینکه آنقدر بدبختی و کار و فکر سرت می ریزد که دنیای مجازی که سهل است در همان دنیای واقعی هم نتوانی بیش  تر از حد زنده ماندنت نفس حتی بکشی.!  آنقدر کار سرت می ریزد که فرصت فعالیت در دنیای مجازی و حتی فعالیت های مورد علاقه غیر ضروری در دنیای واقعی، مثل یادگیری های مفید  در رشته های مختلف یا شرکت در سمینارها و برنامه های مذهبی یا فعالیت در رشته های مورد علاقه به عنوان مثال خبرنگاری، نقاشی، حفظ قرآن، و حتی ورزش و تفریح  را نخواهی داشت. علی ایحال نتیجه این است که حضراتی که هنوز پا به سن نگذاشته اند!!! و هنوز در دنیای زیبا و بی دغدغه ی کم سن و سالی به سر می برند!!! منظورم از کم سن و سال بودن، کم بودن تعداد سال های زندگی نیست. منظورم به سر بردن در سال های قبل از وارد شدن به دنیای پر دغدغه و پر مشغله و پر از سختی آدم بزرگ هاست. شاید خیلی ها نتوانند درک کنند من چه می گویم ولی همان چند نفری هم که بخوانند و کمی هم متوجه عرایض من بشوند برایم کفایت می کند.!
القصه اینکه وقتی که در جریان تند و در طوفان زندگی می افتی دیگر این تو نیستی که بتوانی بادبان کشتی زندگیت را کنترل کنی. دیگر این تو نیستی که ناخدای زندگی ات بتوانی باشی. الان یادم افتاد به آیات کثیری از قرآن مجید که خداوند در آن ها درباره کسانی می گوید که به خدا اعتقادی ندارند و در کشتی هستند و در طوفان مانده اند و مرتبا همین کسانی که کافر به خدا بودند خدا را از ته دل می خوانند و می گویند اگر ما را نجات دهی ما به تو برای همیشه ایمان می آوریم اما همین که به ساحل نجات می رسند حرف ها و قول ها و شرایطشان یادشان می رود. این قسمتش را مرتبط با این بحث می دانم که وقتی در طوفان زندگی گیر کنی اینجاست که دیگر فقط و فقط خدا را می بینی. یعنی کاملا درک می کنی که دیگر ناخدای زندگی ات نیستی و سکان زندگی تو 100 درصد به دست آفریدگارت است. تا وقتی جوانی و باد در غبغب داری گهگداری به این موضوع فکر می کنی و از کنارش می گذری. اما وقتی که در طوفان زندگی ماندی دیگر مطمئن میشوی که ناخدای زندگی ات فقط خداست و همه چیز به دست خداست.
اینجاست که با یقین قلبی و با همه وجود و تک تک سلول هایت بدون آنکه بخواهی و اراده ای داشته باشی می گویی که افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد و اینجاست که به الهی و ربی من لی غیرک  ایمان خالص و کامل می آوری.
و نکته آخر اینکه هر سنی بهاری دارد و در هر سنی که هستی اگر تنبلی کنی چند سال بعد افسوسش را خواهی خورد چرا که واقعا به فرموده امام علی علیه السلام آن فرصت هایی را که از دست می دهی مانند ابر می گذرند و هرگز باز نخواهند گشت. و فرصت انجام و یادگیری هر کاری در بازه زمانی مختص به خودش است. و لیـــــس للانســان الا مــا سعــــــــی.
پی نوشت:
*ماهی را هر وقت از آب بگیری می میرد.
*و برای خوردن، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. خود دانی!
*چه ربطی داشت به بحث؟! نقطه.

89/8/16
2:50 عصر

سرنوشت

بدست قصر شیرین در دسته شعر منتخبم

بسم الله

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم/ نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم

ابروی یار در نظر و خرقه سوخته/ جامی به یاد گوشه محراب می زدم

روی نگار در نظرم جلوه می نمود/ وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم

چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ/ فالی به چشم و گوش درین باب می زدم

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم/ بر کارگاه دیده بی خواب می زدم

هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست/ بازش ز طره تو به مضراب می زدم

ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت/ می گفتم این سرود و می ناب می زدم

خوش بود حال حافظ و فال مراد و کام/ بر نام عمر و دولت احباب می زدم

(حضرت حافظ علیه الرحمه)

پی نوشت:
_سرنوشت را نمی توان از سر نوشت.
_شاید گاهی وقت ها فقط خواندن یک غزل، بتواند مرهمی باشد بر زخم خاطره ها.  


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >