سفارش تبلیغ
صبا ویژن

92/3/16
1:53 عصر

سریال پروانه و اصطلاح جالب پروانه

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های اجتماعی، سریال پروانه، آشنایی به قصد ازدواج

بسم الله الرحمن الرحیم

سریال "پروانه" سریالی جذاب بود. در بین تمام نکات مثبتی که داشت، یکی از آنها نشان دادن ارتباط واقعی دو جوان جامعه ی ایرانی بود. پروانه و امیر. شاید خیلی از جوانان ایرانی با هر مذهب و طرز فکری چنین آشنایی هایی را تجربه کرده باشند. آشنایی هایی که در فعالیت های مختلف دانشجویی، فرهنگی، سیاسی و یا حتی به واسطه ی  فامیل بودن  و یا به دلیل رفت و آمدهای دوستان خانوادگی پدر و مادر و خانواده هایشان، به وجود می آید. آنچه در داستان خانم ِ پروانه، به نمایش گذاشته شد اتفاق ها و روابط بسیار جالبی بود که برخوردهای این دو جوان یعنی پروانه و امیر آن ها را می ساختند.


عشق پاک و آتشینی که به جان پروانه افتاده بود و امیر به هر دلیلی و در این داستان به دلیل آنکه عقد کرده داشت، از آن بی خبر بود. مهربانی ها در عین رعایت کردن حریم ها بسیار جالب و ملموس بود. آشنایی و محبت و عشق و علاقه در داستان این دو نفر در آخر، منجر به ازدواج شد. اما در عین حال، از طرف دیگر، نرگسی هم حضور داشت و در داستان دیده می شد. اگر بخواهم به نرگس و امیر ِ داستان بپردازم، آشنایی و حتی پیمان ِ عقد ِ این دو جوان به دست تقدیر منجر به ازدواج نشد و در حد ِ همان عشق، به پایان رسید.


خیلی وقت ها در جامعه ی ما پیش می آید که دو جوان ِ مومن با هم آشنا می شوند و به آن حد ِعلاقه ی اولیه می رسند، و این باعث می شود که با رعایت همه ی حریم ها به دنبال شکوفایی و به کمال رساندن این علاقه بروند و شریک زندگی یکدیگر شوند. آرام آرام این آشنایی جلو می رود تا اینکه یک جایی به بن بست می رسد و به دلیلی، حالا هر دلیلی که باشد و سنگ راه شود، عقل روی علاقه و محبت به وجود آمده سایه سنگین ِ خود را می افکند و رفته رفته  و ارام آرام و به تلخی هر دو به این باور می رسند که دیگر کار تمام است و ادامه ی راه برای رسیدن به آن کمالو آرامش مطلقِ مدنظر، غیر ممکن است.


معمولا عکس العمل و برخورد جوانان در این قسمت از پروسه ی محبت و شناخت، متفاوت است. بعضی بسیار غصه می خورند. بعضی آنقدر زندگی را به خود سیاه می کنند که شب و روزشان یکی می شود و یا حتی بیماری به سراغ آنها می آید. بعضی خود را با انواع ِ سرگرمی ها دلخوش می کنند تا تلخی داستان عشق نافرجام را حس نکنند.

و اما بعد، 3-4 سالی است که زندگی به من یاد داده است که به جای فکر کردن و غصه خوردن در ناگواری های زندگی، اتفاق های بد را هرچقدر هم که احساس و عاطفه را درگیر می کنند، عقلانی نگاه کنم و عقلانی بسنجم و عقلانی از کنارشان رد شوم، بدون هیچ ردپایی از احساس و عاطفه. نه تنها فقط در اینگونه مسائل فوق الذکر بلکه در تمام مشکلات و سختی ها.


آنچه دو خط بالا را به سریال "پروانه" پیوند می دهد، این است که پروانه اصطلاحی داشت که من نیز شبیه آن را دارم. به این دلیل و به دلیل برخی اخلاق های دیگر ِ پروانه، وقتی این سریال را می دیدم خیلی جاها با خانم ِ پروانه همزاد پنداری داشتم.


اصطلاح پروانه این بود که در اتفاق های بدی که می افتاد می گفت: "کاری ِ که شده" و من همیشه می گویم " چیکار کنم، شده دیگه"


و از آنچه در داستان دیدم متوجه شدم که هر دو واقعا برایمان در حد ِ همین عبارت و اصطلاح، گذشته اهمیت دارد هرچقدر هم که در گذشته  اشتباه کرده باشیم. و یقین دارم آنچه مهم است آینده است. همین تک تک لحظاتی که پیش روی ماست. و البته گذشته با تمام ِ آدم هایش مخصوصا آنهایی که در کنارشان حُب و علاقه و آرامش داشته ام، برایم بسیار با ارزش و مهم و محترم خواهند بود برای همیشه.