سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/3/2
2:41 صبح

محمد یاسین در اردوی سه روزه وبلاگ نویسان و خبرگزاری ها

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، خاطره، اردوی سه روزه وبلاگ نویسان

بسم الله الرحمن الرحیم

خواب بودم. از گرمای هوا، کمی اکسیژن و صدای خواهرم که بلند حرف می زد بیدار شدم. اول بهت زده بودم. بعد عصبانی و ناراحت از آن وضعیت کذایی و اینکه چرا از خواب پریده ام! حتی می خواستم گریه کنم!(در این حد!) خلاصه کنم با خودم گفتم به جهنم که من دیر خوابم می برد، به درک که اگر بدخواب شوم دیگر خوابم نمی بَرَد! حالا که اینطور است خودم را سرگرم می کنم که حرص هم نخورم.! رفتم سراغ لپ تاپ. کف اتاق سوسک های ریز برای خودشان جیلان می دهند. منم کاری به کارشان ندارم. باید فکر اساسی برای اینها کرد. اتاق پیمایی شبانه دارند ظاهرا. خلاصه بالش را میز لپ تاپ کردم و تخت را صندلی کاربر. ساعت 1:30 دقیقه بامداد بود و من وارد جامعه مجازی شدم. صفحه گوگل ریدر را باز کردم. با همان آیدی قدیمی در گودر هم هستم ولی تا به حال پستی نزده ام فقط هفته ای یکی دوبار پست های صفحه اولی که باز شود را نگاهی می اندازم. خلاصه همینطور که با چشم پست ها را رد می کردم رسیدم به عکس ها و مطالبی که از اردوی سه روزه وبلاگ نویسان منتشر شده بود. همان اردویی که من فقط روز آخرش را شرکت کردم. جالب آنکه عکس هایی از من نیز زده بودند اما هیچ کدام چهره مشخص نبود و من از این بابت خدا را خیلی شکر کردم. نمی دانم هیچ شرط و قانون خاصی برای عکاسان در منتشر کردن عکس ها از افراد وجود ندارد؟ و آیا اصلا لازم است چنین قانونی باشد یا نه! خلاصه بین همه گزارش ها عکسی که مرا گرفت عکس من و محمد یاسین بود. عکسی که در وبلاگ نیوز منتشر شده بود.

پنجشنبه صبح با فاطمه تماس گرفتم برای شرکت در اردو. گفت برنامه بعد از ظهرشان نقد فیلم در پردیس ملت است. گفتم راه افتادید بگو من می آیم پردیس. یک صندلی هم در اتوبوس برایم رزرو کن برای برگشت که با شما به اردوگاه بیایم. شب هم حتما تخت باشدها من روی زمین نمی توانم بخوابم.! فاطمه گفت امری فرمایشی ناهاری شامی؟ رزرو دیگری اگر میخواهی باز هم بگو... و آخر هم قسمت نشد پنجشنبه به اردو بروم. تا آنکه جمعه صبح با سمیه سادات هماهنگ کردیم و به اردو رفتیم. البته قرار ما تالار ایوان شمس شد. من و سمیه سادات از نظر فکری خیلی به هم نزدیکیم و شاید به همین دلیل بتوانم بگویم که واژه رفیق فابریک را می توان اینجا به کار برد. خلاصه آنکه کل برنامه ها و اردو یک طرف و محمد یاسین بانمک و کوچولو هم یک طرف. به قول سمیه سوژه عکاسان شده بود.

توی خوابگاه وقتی بغلم بود چند باری چند نفر از بچه ها می آمدند و با یاسین حرف می زدند و به من هم می گفتند: اصلا بهت نمیاد  بچه داشته باشی....نگو بچه خودته که بهت نمیاد!! و من می گفتم نه بچه من نیست و به مادرش (سمیه سادات) اشاره می کردم. ولی در دلم می گفتم: ای بابا یعنی چی بهت نمیاد، نمی فهمم پس کی به ما میاد مادر بشیم....و تو همین مایه ها....

خلاصه آنکه روز جمعه به ما خیلی خوش گذشت و اصلا حس نقد نویسی و یا تشکرنویسی ندارم و خدا همگی بانیان این برنامه فرهنگی را خیر بدهد...

و اما عکس محمد یاسین(کوچولوی سمیه سادات)، من و دوست جدیدم نخود در خبرگزاری وبلاگ نیوز



90/2/24
3:14 عصر

نمایشگاه کتاب و امر مادر!

بدست قصر شیرین در دسته خاطره، دشت نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز در اخبار خواندم که بازدید از نمایشگاه کتاب امسال تهران، به 5 میلیون نفر رسید. مادر موافق رفتن من به نمایشگاه نیست. گفته حلالت نمی کنم اگر به نمایشگاه کتاب بروی؛ حتی جبهه هم مادر راضی نباشد رفتنش حرام است حالا خود دانی. گفت حلالت نمی کنم وارد غرفه بشوی ولی اگر می خواهی برو در پارکش بازی بکن.!!! امروز روز آخر نمایشگاه کتاب است. صبح گفتم همه مادرها به دخترهایشان می گویند: دخترم برو نمایشگاه کتاب. کتاب خوب بخر. کتاب بخوان. آنوقت شما به من می گویی برو در پارکش بازی کن راضی نیستم به غرفه های کتاب بروی. مگر من دوم دبستان هستم که به پارکش بروم؟ بعدم اصلا آنجا پارک ندارد. روز آخری بروم در غرفه تخصصی رشته خودم کار دارم، کتاب می خواهم. خندیده و می گوید منظورم این است که در همان محوطه بیرون بروی ساندویچ و چایی بخوری مثلا!!! این هم خاطره من از نمایشگاه کتابی که نرفتم.و دیگر هیچ...با تشکر.


90/2/19
4:8 عصر

سوسک و سم!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، خاطره

بسم الله الرحمن الرحیم

به دلیل اثاث کشی و تعمیرات چند وقتی بود که سوسک ریز در اتاق دیده میشد.! خیلی ها گفتند چاره اش استفاده از سم امحا است. دیشب قبل از خواب کمی سم امحا در نقاطی از اتاق که سوسک بیشتر دیده شده بود زدم. نصف شب حدودا ساعت 4 بود که بیدار شدم رفتم ببینم چند سوسک به درک واصل شده اند. دیدم فقط یکی سم خورده و مرده و بقیه به صورت گروه سرود روی دیوار و در کمد و زمین صف کشیده اند و در اندازه های مختلف از ذره بینی تا بزرگ روبروی سم توقف کرده بودند و سرود یار دبستانی من را می خواندند. در آخر هم با هم شعار می دادند که ها لا لای لای ...دختره با سم امحا میگه بای بای.! و اینطور شد که ما از سم امحا هم خیری ندیدیم.!


90/2/10
5:59 عصر

اخراجی های 3 و نقد فیلم!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، خاطره

بسم الله الرحمن الرحیم

بالاخره دیروز تو همه ی شلوغ و پلوغی های زندگی، برای  امروز جایی باز کردم و با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم. نماز ظهر و عصر را در مسجد امام صادق(ع) میدان فلسطین، خواندیم و ناهار را در دانشگاه تهران خوردیم. وقت نماز در مسجد یکی از دوستان دوران دبیرستانم را دیدم. چند ماه پیش هم همین اطراف دیده بودمش سلام و علیکی هم داشتیم. اما اینقدر خسته بودم که این بار به دیدنش از همان دور بسنده کردم. دم در ورودی دانشگاه دو نگهبان ایستاده بودند. یکی از آنها انگار تازه وارد باشد گفت کارت. نگهبان دیگر گفت نه نه بگذار بروند. وارد که شدیم خنده ام گرفته بود. به شوخی به دوستم گفتم تیپ (حجابمان) را دیدی جلوی سنگ بگذاری آب می شود. خلاصه این ورود و خروج بدون کارت به دانشگاه هم داستان ها دارد. اول بنا بود از نمایشگاهی که به مناسبت ایام فاطمیه در ضلع شمالی دانشگاه زده اند بازدید کنیم اما وقت نشد.... در بوفه دانشکده حقوق ناهار خوردیم. بسیج برادران دانشکده حقوق هم مثل همیشه فعال بود و آقای مهند هم جلوی در بودند(مِن بابِ مشاهدات عینی در راستای فعال بودن بسیج!). ساعت 3 در سینما فلسطین بالاخره فیلم سینمایی اخراجی های 3 را دیدم. فیلمی پر از نکته های سیاسی و البته به قول زنِ دباغِِ فیلم، حرف های خاک بر سری! دوتا فیلم را گذاشته بودم برای نوشتن نقدی بر آنها. ناگفته نماند که نقد فیلم و رمان یکی از تخصص های اصلی رشته تحصیلی ما بوده و هست. یکی فیلم دل شکسته بود و یکی طلا و مس. به گمانم فیلم سوم هم اخراجی های 3 باشد. نقد جالبی خواهد شد. اول فیلم گفتم تمام شد قطعا کتکی می خوریم از تماشاگران. اما آخرش همچین با اعتماد به نفس و خیال راحت از روی صندلی بلند شدم. با وجود اینکه از 7:30 صبح بیدار بودم و برای کار دیگری تا 9 رفته بودم و بعد هم که این برنامه ظهر به بعد اما باز هم دلم میخواست بروم سراغ نمایشگاه...هنوز انرژی داشتم ولی خب موکول شد به یک روز دیگر. و از فردا باز همان برنامه های روتین و ما ادرئک پایان نامه؟!