بسم الله الرحمن الرحیم
اول نوشت: چقدر سنگین است برای من که در فاطمیه ی تو، مجبورم به غیر از فاطمیه ات هم فکر بکنم و حتی از غیر آن بنویسم.
از پله های دانشگاه علامه بالا می رفتم. خسته و از روی اجبار و با اکراه
مرد 75 ساله مثل همه ما آدم های بیخیال و بیتفاوت به هم، حرف های ضد و نقیض زد و از کاری که 3-4 ماه قبل با راهنمایی خودش انجام دادم کلی ایراد گرفت. آخر خدابیامرز(چون تو صفه ملاقات با عزراییله) تو خودت اینطوری ان قلت کردی.
القصه بنده در فکر رها کردن پایان نامه و قید مدرک را زدن و رها ساختن خود از فکر و دلمشغولیات دنیوی می باشم.(مشورت هم قبول میکنم.!)
آخرنوشت: وقتی حضور تو آرامشی با خود نمی آورد، من آن تنهایی را بر این حضور بی روح ترجیح میدهم.