بسم الله الرحمن الرحیم
همین امروز....نماز صبح را خوانده بودم سر سجاده نشسته بودم. با خودم چند وقتی است عهد کرده ام که تسبیحات حضرت فاطمه زهرا(س) جزئی از نماز است، پس نباید آن را از دست بدهی. تسبیحات را گفتم. مفاتیح را باز کردم و ورق زدم. رسیدم به دعای عهد. دعای عهد را خواندم. باز مفاتیح را ورق زدم. زیارت عاشورا را رد کردم. با خوردم گفتم الان نه ولی می خوانم امروز هم.... باز ورق زدم باز رسیدم به زیارت عاشورا....گفتم می دانم، می خوانم. دوباره ورق زدم رسیدم به زیارت حضرت عباس(ع). یاد حرمشان افتادم. گفتم بخوانم...بعد گفتم نه چون حضرت از دستم ناراحت می شود که قبل از خواندن زیارت برادرشان امام حسین(ع)، زیارتنامه ایشان را بخوانم. ماجرای طلاکاری گلدسته های حرمشان یادم آمد و مطمئن بودم به این امر.
همینطور که مفاتیح را ورق می زدم رسیدم به یک شعر عربی.... شروع کردم به خواندنش. تا خواندم فهمیدم که از زبان حضرت ام البنین سلام الله علیها، مادر حضرت ابالفضل است. چند بار تا آخر این چند بیت شعر را خواندم. بعد شروع کردم به بلند خواندن این اشعار...گفتم چه غم سنگینی در این ابیات است. دلم گره خورد به دل حضرتش....سعی کردم ابیات را حفظ کنم و چند بیت آن را حفظ کردم.بعد هم به یاد حضرت ام البنین با کینه ای بیشتر نسبت به دشمنان اهل بیت، زیارت عاشورا را خواندم.تمام که شد با خودم گفتم کاش می شد امروز آن اشعار را در وبلاگم بنویسم.
صبح برای مادرم اشعار را خواندم و ترجمه کردم. گفت اول صبحی قصد کردی اشک مرا در بیاوری. بعد برای خواهر خواندم و او هم چند لحظه ای ساکت و ناراحت به نقطه ای خیره شده بود. همینطور که این اشعار را می خواندم آماده رفتن به دانشگاه شدم. وقتی برگشتم خانه تصمیم گرفتم دقایقی وارد این جامعه مجازی شوم و شعر را در وبلاگ بنویسم و آماده رفتن به مدرسه شوم. آفلاین هایی که آمده بود را که دیدم بغضم ترکید و اشک امان نداد....(سالروز رحلت بانوی بزرگوار اسوه صبر و استقامت وادب و وفا همسر امیر المومنین علـــــــــی ابن ابی طالب(علیهم السلام) مادر قمر بنی هاشم ام العباس حضرت ام البنین(علیها السلام) را به محضر مقدس ولی عصر ارواحنا فداه و همچنین معصومین علیهم السلام تسلیت عرض مینمایم...متن زیارت نامه ی حضرت ام البنین سلام الله علیها به همراه ترجمه http://maddahi.ir/1389-06-19-13-56-00/281-ommol-banin.html)....فهمیدم که امروز سالروز وفات حضرت فاطمه ام البنین سلام الله علیهاست....و در عجبم که چه شد ندانسته این دل رفت به سمت خانم ام البینین...آنهم از همان اول صباح...
و اما آن شعر....
لا تَدعونّی وَیکِ اُمَّ البَنین ............ تُذَکِّرینی بِلُیو ثِ العَرین
کانَت بَنونٌ لِیَ اُدعی بِهِم .......... وَالیوم اَصبَحتُ وَ لا مِن بَنین
اَربَعةٌ مِثلُ نُسورِ الرُّبی .............. قَد واصِلُ المَوتَ بِقَطعِ الوَتین
تَنازَعَ الخِرصانُ اَشلائَهُم............. فَکُلُّهُم اَمسی سَریعاً طَعین
یا لَیتَ شِعری اَکَما اَخبَروا........... بِاَنَّ عبّاساً قَطیعُ الیَمین
مرا دیگر مادر پسران مخوان.......که مرا به یاد شیران بیشه می اندازی......من پسرانی داشتم و به نام آنها مرا ام البنین می خواندند.....و امروز صبح کردم در حالی که دیگر فرزندی ندارم.....چهار تن بودن چون کرکسان کوهسار....که کشته شدند و رگ و تین آنها قطع شد....بر سر نعش آنان نیزه ها به هم افتاد.......و همه شان از طعن نیزه به زمین افتادند.......ای کاش می دانستم آنچنان که خبر دادند......آیا عباس دست راستش قطع شده بود....
پی نوشت:
_ من فکر می کنم علت این اتفاق عجیبی که امروز برایم افتاد و این اتصال، به این دلیل بود که حضرت ام البنین می خواستند در روز وفاتشان از ماجرای دلسوز کربلا و پسران شهیدشان یادی بشود.....این اشعار خانم را هر طوری که می توانید با ترجمه فارسی اش منتشر کنید.... حتما می خواسته اند خودشان مرثیه و روضه کربلا بخوانند....