بسم الله الرحمن الرحیم
دوسال پیش ماه رمضان، مشکلی برایمان پیش آمد. اواخر ماه رمضان دلمان را به ضریح امام رئوف، حضرت امام رضا علیه السلام گره زدیم و به همراه خانواده راهی مشهد شدیم. نیت کردیم آنقدر بمانیم تا مشکلمان حل شود. یکی از آشناها که از مشکل ما خبر داشت در تماس تلفنی که پدرم با ایشان داشت اوضاع و احوال را جویا شد. پدرم گفته بود که ما مشهد هستیم و به امام رضا (ع) پناهنده شده ایم. حدود شش شب هر شب به حرم میرفتیم و حاجتمان را از آقا می خواستیم. جاهای مختلف حرم هر بار می نشستیم. بقیه اعضای خانواده به تهران برگشتند و من و مادرم مشهد ماندیم بلکه حاجت بگیریم. قبلا هر وقت مشهد می رفتیم حتما صحن قدس هم می رفتم. به این صحن علاقه دارم و صفای خاصی برایم دارد.
شش شب همه اش گریه و راز و نیاز با خدا و درخواست حاجت از حضرت امام رضا علیه السلام بود. به همین دلیل هم حال خوبی پیدا کرده بودیم. شاید من کمی عجول بودم. شاید هم سختی مشکلی که داشتیم عرصه را برایم تنگ کرده بود. دو شب آخر به امام رضا گفتم شما سلطانی. می گویند سلطان علی موسی الرضا. شما سلطان و پادشاهی و ما هم رأیتیم. سلطان به هر که بخواهد حاجتش را می دهد و به هر که بخواهد نمی دهد و دست خالی برش می گرداند. رأیت هم چون رأیت است حقی ندارد که بخواهد اعتراض بکند. از این به بعد هم من می گویم السلام علیک یا سلطان علی بن موسی الرضا. و واقعا هم فکرم این شده بود و همین گونه سلام می دادم. اگرچه باز هم درِ خانه ی امام را رها نکردم و باز حاجتم را می خواستم.
شب هفتم بود. بعد از یک هفته دعا و گریه و ختم صلوات و راز و نیاز باز طبق نیت رفتیم حرم. تا وارد شدیم به دلم افتاد که بروم صحن قدس و دلم برای صحن قدس تنگ شد. مادر هم موافقت کرد و رفتیم. وارد صحن قدس که شدم علی رغم حزن و اندوهی که داشتم آهی کشیدم و با رغبت و اشتیاق کل صحن قدس را با چشم گشتم. حتی چیزهایی مثل معماری صحن که در سفرهای قبلی زیاد هم توجه نکرده بودم را بررسی کردم که چشمم ناگهان به نوشته هایی افتاد که بالای شبستان های این صحن نوشته شده است. رفتم به طرف اولین نوشته و ایستادم و شروع کردم به خواندن.
قال امام رضا علیه السلام: همانا امامت، خلافت پروردگار عز و جل و خلافت رسول خداست.(عیون اخبار الرضا(ع)).قال امام رضا علیه السلام:لا اله الا الله دژ محکم من است هر کس در این دژ درآید از عذاب من ایمنی باشد(حدیث سلسلة الذهب).قال امام رضا علیه السلام:امام ستاره ای راهنما در شدت تاریکی هاست.قال امام رضا علیه السلام:امام راهبر به سوی هدایت و نجات بخش از هلاکت می باشد.قال امام رضا علیه السلام:امام، ماه تابان و چراغ فروزان است.قال امام رضا علیه السلام:همانا امامت مقام امیرالمؤمنین و میراث امام حسن و امام حسین علیهم السلام می باشد.قال امام رضا علیه السلام:امام امین خدا در میان خلق و حجت خدا بر بندگان خداست.قال امام رضا علیه السلام:امامت قوام، شایستگی و مایه ی عزت مؤمنان است.
می خواندم و گریه می کردم. قال امام رضا علیه السلام:امامت منزلت پیامبران و میراث اوصیاست.قال امام رضا علیه السلام:هر کس که در دینش تفقّه نکند خداوند عملی از او را رشد و کمال ندهد.قال امام رضا علیه السلام:امامت زمام دین و موجب نظام مسلمین است.قال امام رضا علیه السلام:امامت پایه ی اسلام، رشد یابنده و شاخه ی بلند بالای اوست.(عیون اخبار الرضا(ع))قال امام رضا علیه السلام:امام ابری است بارنده و بارانی است شتابنده پیوسته و پیاپی.قال امام رضا علیه السلام:امام از گناهان پاک و از نقائص منزه و مبراست.قال امام رضا علیه السلام:امام حدود الهی را برپا داشته، از حریم دین الهی پاسداری می نماید.قال امام رضا علیه السلام:دانش ویژه امام و بردباری نشانه ی اوست.قال امام رضا علیه السلام:آنکس که به محاسبه ی خویش مبادرت ورزد سود برد و هر که از آن غافل بماند زیان بیند.قال امام رضا علیه السلام:امام حلال الهی را حلال و محرمات او را حرام می کند.
مادرم پرسید چرا گریه می کنی؟ ماجرا را برایش گفتم. گفتم که دو روز است به امام گفته ام تو سلطانی و ما رأیت. تو پادشاهی اگر نخواهی نمی دهی. ما هم رأیتیم. می آییم به پابوس پادشاه، سلامی میدهیم و اگر درخواستی داشته باشیم می گوییم. اگر پادشاه داد که داده است و اگر نخواستی هم نمی دهی و ما باید برویم. ولی الان امام جواب مرا دادند. ناخواسته به طرف این نوشته ها آمدم و شروع به خواندن کردم. همه از زبان امام رضا علیه اسلام هستند و همه در باب امامت هستند. آقا خودش برایم تعریف کرد که امامت یعنی چه و امام، سلطان و پادشاهی که من معنی کردم نیست.
از طرفی حضور امام را که به آن اعتقاد هم داشتم که در زیارت نامه اش می خوانیم اشهد انک تسمع کلامی و ترد سلامی(شهادت میدهم که کلامم را می شنوی و سلامم را جواب می دهی) این حضور را با تمام وجود حس کردم و دلم بیشتر به نظارت آقا و آگاهی از وضعیت زائرانش مطمئن شد و یقینم از قبل بیشتر شد.
شب نهم بود و اگر اشتباه نکنم شب جمعه بود. رفتیم مسجد گوهرشاد داخل مسجد مادرم دعا می خواند و من هم در گوشه ای نشسته بودم و در تنهایی خودم گریه می کردم و با خدا رازو نیاز می کردم.مدتی همینطور و گذشت و بعد بلند شدیم و رفتیم در حیاط مسجد نشستیم. زیارت جامعه کبیره می خواندند و از بلندگو در حیاط پخش می شد. مادر کتاب دعا برداشته بود و می خواند و من فقط اشک می ریختم. بعد از مدتی خانمی که کمی آنطرف تر از من نشسته بود رو به من کرد و گفت من دارم می روم. این کتاب دعا شما از رو زیارت را بخوان.
همانطور که گریه می کردم با بی میلی کتاب را گرفتم. انگشتش روی خطی بود که مداح می خواند. کتاب را داد و رفت. به فراز زیارت نگاه که کردم دیدم این است: وَ اَمِنَ مَن لَجَأَ اِلَیکُم(و هر که به شما پناه آورد ایمن گردید). یاد حرف پدرم افتادم که گفته بود من و خانواده ام به امام رضا علیه السلام پناه آورده ایم. در همان حالِ دعا متحیر شدم و تعجبم از این بود که دقیقا خواندن قسمتی از زیارتنامه قسمتم شدکه در آن امام مارا مطمئن کردند که می دانند ما به ایشان پناه آورده ایم و ایشان هم به ما پناه داده اند و مطمئن باشیم که ایمن خواهیم بود.
مطمئن شدم که امام رضا علیه السلام، حاجت ما را شنیده و با وجود آن مشکلی که داشتم، یقین کردم که ایشان بر حالات زائرانش آگاهی کامل دارد و آنقدر امام رئوف و مهربانی است که اگر لازم باشد زائرش را نیز به وقوف خود، آگاه می سازد. دلم آرام شد و آن روزی که بیشتر نمیتوانستیم مشهد بمانیم، با دلی پر از امید اما مطمئن از اینکه این خواست خود امام است که حاجت ما را آنی ندهد، به تهران بازگشتیم. اگرچه از دید خودمان آنی حاجتمان را نگرفتیم اما مطمئن بودم و یقین داشتم که امام به احوالم آگاه است و حکمت این است که مدتی روزگار طور دیگری بگذرد.
السلام علیک یا امامنا الرئوف، یا علی بن موسی الرضا...