بسم الله الرحمن الرحیم
برای چاپ مقاله در یک مجله ی علمی در لندن، مکاتبه می کردیم. برایم ایمیل ساخته dr...familie man. می گویم آخر دختر خوب این چیست ساختی. می گوید دکتر میشوی دیگر آخرش. حریفش نشدم. ولی بعد از خدافظی به ذهنم پناه بردم. چند سالی است شدیدا کلمه ی دکتر مرا می خنداند. این روزها همه دکتر شده اند. کوچک و بزرگ. زن و مرد. لایق و نالایق و این روزها دیگر دکتر بار معنایی گذشته اش را ندارد. دکتر در منطق ِ من، کسی است که چند سالی در دانشگاه چند کتاب بیشتر از بقیه خوانده است؛ نه کسی که از نظر شخصیتی و اخلاقی و رفتاری و بُعد انسانیتی و دلسوزی و مردم دوستی و فهم و شرف و البته تواضع، از بقیه یک سر و گردن بالاتر است. از همه بدتر اینکه این روزها طلبه های حوزوی را هم دکتر می نامند. در حالی که آیت الله و حجة الاسلام بودن ِ واقعی کجا و دکتر بودن حتی وافعی اش کجا. یعنی شرافت و اهمیت دروس دینی را در حد مدرک دادن پایین آورده اند. طبعا برای خیلی ها دیگر هدف خدا و پیغمبر و خدمت به اسلام وخلق نخواهد بود بلکه مدرک در لابه لای اهداف الهی جا باز کرده است. این روزها مردم حرص می زنند برای مال و القاب و هرچه که نفعی در آن می بینند. در واقع، القاب واژه های بی معنی هستند و مثلا "دکتر" فقط واژه ای شده برای نشاندن لبخند بر لبم. برای هیچ چیز حرص نزنیم. عسی ان تحبوا شی ء و هو شر لکم. (چه بسا که چیزی را دوست می دارید و او برایتان شر است.....قرآن کریم). نه اینکه از تلاش دست برداریم و بی هدف باشیم. نه! بلکه باید دنبال اولویت های زندگی بود، آن راشناخت و اجرا کرد. نه دنبال لقب و هویت های کاذب. ببین اگر همه ی آویزان ها را ازتو بگیرند، خودت تنها چه هستی؟ چه داری؟ انسانیتت چه درجه ای دارد؟ الان در زندگی ات وقت ِ چه تلاشی است؟ کدام مسئله در اولویت است؟ انسانم آرزوست...