سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/9/29
6:49 عصر

معلم هم معلم های قدیم.!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، سر کلاس

بسم الله الرحمن الرحیم

سر کلاس چهارتایی هماهنگ کرده بودند سر به سر معلم بگذارند. یک دفعه با هم همزمان سرفه می کردند. همزمان صدای شکستن مفاصل انگشتانشان بلند می شد. یا همزمان با هم یک خط از درس را بلند می خواندند. بسی مشعف شدیم.!

پی نوشت:
معلم هم معلم های قدیم. معلم های امروزی یا اصلا به روی دانش آموز نمی آورند و نتیجه این می شود که بچه از رو می رود و آن همه زحمات و هماهنگی هایشان به باد فنا می رود. و یا همزمان با شیرین کاری بچه ها، خنده اش می گیرد و باز تو ذوق بچه می خورد که نتوانسته معلم را عصبانی یا اذیت کند.


89/8/30
1:19 عصر

حاشیه یا اصل؟

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله

آنقدر به مطلب کوتاه زیر عکس بلاست وبلاگ، گیر دادند تا آخر مجبور شدم نوشته ام را عوض کنم. حدس می زنم تا چند وقت دیگر از آن متن کوتاه اثری باقی نماند؛ یا اینکه کلا به متن دیگری تبدیل شود.! فقط از مخاطب یک سوال دارم.! چرا به جای توجه به حاشیه و عکس و جزئیات، اصل مطالب را نمی خوانید و در بخش های مفیدشان تامل نمی کنید.؟!

پی نوشت:
_متن کذایی خیر سرم به قلم طنز بود که الان دگر به جز جمله آخر چیزی از آن باقی نمانده که یحتمل این هم باید حذف شود.
_پراکندگی سه مطلب امروز، هم به دلایلی از شلوغی افکارم نشات میگیرد.!


89/8/22
9:42 عصر

با استاد یا بی استاد، مساله این است.!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله

دنبال انجام دادن اعمال عجیب نیستم. عجیب از نظر خودم. غیرمعمول از نظر خودم. منِ عوام الناس، اگر فقط انجام واجبات و ترک محرماتم را به جا بیاورم؛ از خوشحالی بالی در می آورم که با آن تا بهشت بتوان پرواز کرد. در همین یک قلم اولیه هم مانده ایم. بعد هم اساتید می گویند که به آنچه می دانید عمل کنید. به آنچه می دانیم هم که اصلا وقت نمی شود حتی فکر کنیم چه برسد به عمل. خدایا سرنوشت من و امثال من چه خواهد بود. خیلی ها در این دنیا دنبال استاد و درس و سلوک معنوی هستند و زیر نظر استاد به جلو می روند. بعضی ها هم واقعا این امکان را ندارند. عاقبت امر چه می شود. سوالی است که واقعا مدت مدیدی است در ذهنم می چرخد. زندگی با استاد یا بی استاد، مساله این است.

البته منابع عبرت آموز و موعظه دهنده بسیارند در این زمانه. اما...اما..

 


89/8/17
7:40 عصر

بهار فعالیت های مجازی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، فعالیت مجازی، رسانه، اینترنت

بسم الله
هر امری بهاری دارد و من حس می کنم بهار فعالیت آنچنانی در جامعه مجازی برایم تمام شده است. کما اینکه اکثر همسن و سالانم هم ظاهرا خواسته یا ناخواسته بهار فعالیت های مجازیشان سرآمده است. به وبلاگ هر کدام از بچه های قدیمی و فعال که سر می زنم حضورشان کمرنگ شده و فعالیت رسانه ای بچه ها در مسنجرها هم بسیار کمرنگ شده است. تا سن 25 سالگی واقعا دنیا طور دیگری با ساکنینش تا می کند. از مرز 25 که می گذری کلا دنیای دیگری به رویت در باز می کند. تا قبل از سن 25 سالگی فکر می کنی خیلی آدم حسابی هستی و ضمنا خیلی هم آرزوهای دور و دراز در سر می پرورانی. اما همین که وارد 26 بشوی انگار پا گذاشته ای به دنیای آدم بزرگ ها. اول آنچنان فشارت می دهند که یاد فشار قبر بیفتی و بعد هم که فشار را تحمل کنی و وارد دنیای بعد از فشار بشوی دیگر آن آدم سابق نیستی. همچین کمی متین تر، افتاده تر، متواضع تر، عاقل تر، متفکر تر، واقع بین تر به دنیا و ما فیها، و دقیق تر اما روان تر به مسیری که باید بپمایی خیره می شوی.
از بحث به حاشیه نزنم اصل مطلب اینکه آنقدر بدبختی و کار و فکر سرت می ریزد که دنیای مجازی که سهل است در همان دنیای واقعی هم نتوانی بیش  تر از حد زنده ماندنت نفس حتی بکشی.!  آنقدر کار سرت می ریزد که فرصت فعالیت در دنیای مجازی و حتی فعالیت های مورد علاقه غیر ضروری در دنیای واقعی، مثل یادگیری های مفید  در رشته های مختلف یا شرکت در سمینارها و برنامه های مذهبی یا فعالیت در رشته های مورد علاقه به عنوان مثال خبرنگاری، نقاشی، حفظ قرآن، و حتی ورزش و تفریح  را نخواهی داشت. علی ایحال نتیجه این است که حضراتی که هنوز پا به سن نگذاشته اند!!! و هنوز در دنیای زیبا و بی دغدغه ی کم سن و سالی به سر می برند!!! منظورم از کم سن و سال بودن، کم بودن تعداد سال های زندگی نیست. منظورم به سر بردن در سال های قبل از وارد شدن به دنیای پر دغدغه و پر مشغله و پر از سختی آدم بزرگ هاست. شاید خیلی ها نتوانند درک کنند من چه می گویم ولی همان چند نفری هم که بخوانند و کمی هم متوجه عرایض من بشوند برایم کفایت می کند.!
القصه اینکه وقتی که در جریان تند و در طوفان زندگی می افتی دیگر این تو نیستی که بتوانی بادبان کشتی زندگیت را کنترل کنی. دیگر این تو نیستی که ناخدای زندگی ات بتوانی باشی. الان یادم افتاد به آیات کثیری از قرآن مجید که خداوند در آن ها درباره کسانی می گوید که به خدا اعتقادی ندارند و در کشتی هستند و در طوفان مانده اند و مرتبا همین کسانی که کافر به خدا بودند خدا را از ته دل می خوانند و می گویند اگر ما را نجات دهی ما به تو برای همیشه ایمان می آوریم اما همین که به ساحل نجات می رسند حرف ها و قول ها و شرایطشان یادشان می رود. این قسمتش را مرتبط با این بحث می دانم که وقتی در طوفان زندگی گیر کنی اینجاست که دیگر فقط و فقط خدا را می بینی. یعنی کاملا درک می کنی که دیگر ناخدای زندگی ات نیستی و سکان زندگی تو 100 درصد به دست آفریدگارت است. تا وقتی جوانی و باد در غبغب داری گهگداری به این موضوع فکر می کنی و از کنارش می گذری. اما وقتی که در طوفان زندگی ماندی دیگر مطمئن میشوی که ناخدای زندگی ات فقط خداست و همه چیز به دست خداست.
اینجاست که با یقین قلبی و با همه وجود و تک تک سلول هایت بدون آنکه بخواهی و اراده ای داشته باشی می گویی که افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد و اینجاست که به الهی و ربی من لی غیرک  ایمان خالص و کامل می آوری.
و نکته آخر اینکه هر سنی بهاری دارد و در هر سنی که هستی اگر تنبلی کنی چند سال بعد افسوسش را خواهی خورد چرا که واقعا به فرموده امام علی علیه السلام آن فرصت هایی را که از دست می دهی مانند ابر می گذرند و هرگز باز نخواهند گشت. و فرصت انجام و یادگیری هر کاری در بازه زمانی مختص به خودش است. و لیـــــس للانســان الا مــا سعــــــــی.
پی نوشت:
*ماهی را هر وقت از آب بگیری می میرد.
*و برای خوردن، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. خود دانی!
*چه ربطی داشت به بحث؟! نقطه.

89/8/4
12:23 صبح

من و همایش های دانشگاه تهران و دیگر هیچ!!!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله

امروز از ساعت 11 صبح تا 4 عصر دانشگاه تهران بودیم. قرار بود یک کار اداری را پیگیری کنیم. نهایتا منتهی شد به حضورمان در همایش جنگ نرم. آنجا هم که آنقدر تهویه اش بد بود که مجبور شدم بیست دقیقه بعد از ورودم، همایش را ترک کنم. ساعت 15 در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق، همایش آرمان های فراموش شده، بود. همین که آقای سلیمی  نمین شروع به سخنرانی کرد،تلفن زنگ خورد و گفتند که شب مهمان داریم. اینجا هم مجبور شدم همایش را ترک کنم. این شد که به این نتیجه رسیدم که از همایش های دانشگاه تهران هم چیزی قسمت ما نخواهد شد.!

تنها نقطه قوت امروز، نمازی بود که در مسجد دانشگاه خواندم. اصولا نظرم در مورد مسجد دانشگاه تهران این است که مسجد بسیار مقدسی است و فضای خاصی دارد که روح را مسحور خود می کند.

هنوز هم ذهنم درگیر مسئله اشرافی گری، اختلاف سطح طبقاتی در جامعه و طرز زندگی مسئولان مختلف و نظر اسلام در این رابطه هست. هنوز هم به نظری قطعی در این رابطه نرسیده ام.

هنوز آسمان آبی است و نفسی می رود و می آید که ممد حیات است و مفرح ذات.!!!

و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم


89/7/22
3:19 عصر

سهم من از نمایشگاه رسانه های دیجیتال

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، نمایشگاه رسانه های دیجیتال، هفته پرکار بی نتیجه

بسم الله

این هفته، هفته شلوغ و پرکاری بود. یک سری از کارهایم به نتیجه نرسید و همچنان باید دنبال این استاد و آن استاد بدوم.! این درس خواندن من هم برایم قوز بالای قوز شده است. اصلا در این شرایط قصد رفتن به نمایشگاه رسانه های دیجیتال را نداشتم. اما بنابر قولی که به خانم ملاتبار سردبیر نشریه الکترونیکی چارقد، داده بودم؛ دیروز رفتم نمایشگاه تا در نشست خبری نشریه شرکت کنم. از یکی از درهای نمایشگاه وارد شدم که مشرف به غرفه شماره نزدیک به هفتصد بود.! 15 دقیقه در نمایشگاه راه رفتم تا به درب شماره 17 رسیدم. نمایشگاه نبود سونای بخار بود. از نظر تهویه افتضاح بود. زمانی که به درب شماره 17 رسیدم به سردبیر زنگ زدم گفت هر چه ایستادم نیامدی رفتم مهمان دیگری را راهنمایی کنم. خلاصه غرفه 193، پایگاه خبری تحلیلی طلبــه بلاگ.! صدا به صدا نمی رسید. نهایتا مکان برگزاری نشست عوض شد. مجددا حدود بیست دقیقه، در نمایشگاه پیاده روی داشتیم. تا اینکه آخر سر، به محل جدید برگزاری نشست رسیدیم. از خودم می پرسیدم من اینجا چه می کنم.! به قول بعضی دوستان بعد از سه سال و اندی آنهم!

پس از شروع جلسه، برخی از دوستان نظراتشان را درباره ی راه هکار هایی برای موثر تر واقع شدن نشریه دادند. من هم چند دقیقه ای مصدع اوقات جمع شدم و در آخر، سخنان پایانی توسط خانم سردبیر ایراد شد. پس از اتمام مراسم مستقیم به درب خروج مراجعه کردم تا از آن مخمصه و شلوغی نجات پیدا کنم. فقط نکته جالب اینکه در آن حین، نمی دانم چه شد که فرم عضویت در یک انجمن دانش آموزی را پر کردم.!!!!! و باز هم در راه خروج از نمایشگاه، از غرفه انجمن بسیج جامعه زنان کشور یک کتاب شعر فاطمی دریافت کردم. از همان درب کذایی که وارد شدم با نمایشگاه رسانه های دیجیتال 89 خداحافظی کردم.!

یک هفته پرمشغله با کارهای نصفه نیمه و بی نتیجه، و با یک دنیا کار انجام نشده در حال اتمام است و من تنها کاری که از دستم برمی آید این است که با خودم بگویم آخر هفته وقت استراحت است.! شاید این جمله بتواند کمی آرامم کند..

پی نوشت:

_گزارش نشست تخصصی هیئت تحریریه چارقد

_گزارش تصویری از این نشست

 


89/7/20
3:1 عصر

خودسازی از نوع نسل سوم.!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، خودسازی

بسم الله

نذر کرده است که برای هر حرف بدی که می زند 1000 تومان صدقه کنار بگذارد. باز تا اعصابش تکان می خورد اختیارش از دستش می رود و درخور شأن عامل بر هم زننده ی آرامشش، حرف ناجوری نصیب آن عامل می کند. خواه آن عامل پشه باشد، خواه آدمیزاد. جالب تر اینکه بعضی وقتها هم دستش را بر دهانش می زند و بعد می گوید خدایا من خودم، خودم را تنبیه کردم؛ پس آن 1000 تومانی به جای دیه ی اینکه بر دهانم زدم از حسابت کم می شود.!! آری، این است خودسازی نسل جوان.!! کجایند علمایی که تزکیه و تهذیب می کردند؟ مددی!


89/7/17
11:24 عصر

استاد فاطمی نیا و دفن نشدن در زندگی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، زندگی، ستاد فاطمی نیا

بسم الله

شب عید فطر امسال حاج آقای فاطمی نیا، در تلویزیون برنامه داشتند. فرمودند که به جوان ها به مناسبت این عید، عیدی می دهم. اول اینکه گفتند همانطور که خدا دوست دارد واجباتش را بنده هایش به جا آورند، دوست دارد که از تفریحات حلالش هم بهره ببرند و در این رابطه روایت هم داریم. فرمودند که جوان باید تفریح داشته باشد. درس بخوانید. ورزش بکنید. تفریح بکنید. اما در این ها دفن نشوید. در هیچ یک دفن نشوید. حواستان باشد که اصل همه این فعالیت ها و کارها و برنامه ها برای چیست. بالای همه ی زندگیتان خدا را ببینید.

از آن شب تا به حال همه اش به این فکر می کنم که نباید در هیچ یک از ابعاد زندگی دفن شد. البته بعضی از بُعد ها برای آدم مثل سنگِ لحد می شوند. یعنی اجتناب ناپذیر و از طرفی غیر قابل تحمل. مانند همان سنگ کذایی روی زندگی سنگینی می کنند و هر چقدر هم تلاش بکنی که برش داری یا بلندش کنی بیشتر اذیت می شوی. اما به هر حال تمام سعیم را می کنم تا حتی در آن ابعاد کذایی هم دفن نشوم.


89/6/28
4:51 عصر

وجدان کاری

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، وجدان کاری

بسم الله

از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر علاف آمد و شد و مدارک ببر و بیار بوده ام. والله اگر سرکاری باشد حلال نمی کنم. با این مسیرهای طولانی و این گرما و آن وضعیت ِ من، اگر فقط نمایشی باشد این بیا و برو ها باید وقت حساب جواب پس دهند. می پرسیم نتیجه کی مشخص می شود؟ می گویند تماس میگیریم!! یعنی چی؟! اصلا ما که بیخیال شده بودیم. خدا شما را هم شفا دهد.

پی نوشت:
کاش آن کسی که پشت میز می نشیند دو کلاس وجدان کاری داشته باشد.همین.با تشکر.!


89/6/12
2:49 عصر

کدام لا حرج علی النساء

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، لا حرج علی النساء

بسم الله

در دین عزیز و الهی اسلام آمده است لا حَرَجَ عَلی النِساءَ، بر زنان حرج و سختی نیست. می خواهم بدانم کدام لاحَرَجَ؟ کدام نِساء؟ در این دوره زمانه که با این همه حرج و سختی پدرمان در آمد. اصلا نفهمیدیم این لاحرج علی النساء یعنی چه. اصلا نفهمیدیم نساء یعنی چه. اگر فهمیده بودیم روزگارمان به ز امروزمان بود.

به این می اندیشم. می گویند حضرت امام خمینی رحمة الله علیه هنگام نماز شب خواندنش اشک می ریخت و دعا می کرد که خدایا مرا با حاج عیسی محشور کن. حاج عیسی همان پیرمرد خوشرویی که در بیت حضرت امام رحمة الله علیه خدمت می کرد. امام خمینی رحمة الله علیه که تعارف نداشت. با آن عظمت وقتی اشک می ریزد و دعایی می کند یعنی خبری است. حاج عیسی که بود که امام می خواست با او محشور شود. حاج آقای پناهیان می گفت این نشان می دهد که هر کس در هر موقعیتی که هست اگر کارش را درست انجام بدهد نزد خدا جایگاه بالایی دارد.

خب، نساء هم موقعیتی دارد. رجال هم موقعیتی دارد. هر کس باید در جایگاه خودش کار مربوط به خودش را انجام دهد. هر کس وظیفه ای دارد، تکلیفی دارد.نتیجه اینکه: یا ایتها النساء، اولا به خودتان سختی بیخودی ندهید. اگر به کله مان فرو رفت که رفت. اگر نرفت عواقبش پای خودمان است. دوما یا ایها الرجال، َالمَرأةُ رِیحانَةٌ و لَیسَت بِقَهرَمانَة. پس حرجی بر او وارد نکنید. بر زنان محارمتان سختی ندهید. سوما لا حرج علی النساء. یعنی چه؟ کدام حرج منظور است؟ اصلا قابل هضم نیست. این زندگی که همه اش حرج است. و حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر.

پی نوشت:
گاهی وقت ها پیمانه ی دل سر می رود.


<      1   2   3   4   5   >>   >