سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/12/23
1:35 عصر

امام مرا می طلبد

بدست قصر شیرین در دسته امامنا الرئوف

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز هم دعوتی دیگر....همه بدون آنکه از من بخواهد ریالی در این راه خارج کنم. این سومین بار است که در طول یک ماه گذشته به زیارت حضرت دعوت می شوم و هر بار به همان یک دلیل، نتوانستم مشرف شوم. امام مرا می طلبد. باید به پابوسشان بروم...


 




90/12/20
12:9 صبح

صاحبخانه یِ مهربانِ من

بدست قصر شیرین در دسته امامنا الرئوف

بسم الله الرحمن الرحیم

دو روز بی وقفه آماده سفر شدم. البته در حاضرشدن برای سفر حرفه ای شده ام. اینقدر که از کودکی آلاخون بالاخون این شهر آن شهر بوده ایم.اما چون این بار هیچ کدام از وسائل لازم برای سفرم آماده نبود؛ دو روز وقتم را گرفت این ساک بستن و حاضر شدن. عازم سفری بودم که به عشق صاحبخانه، به عشق صاحبخانه و به عشق صاحبخانه دل توی دلم نبود. به سختی های راه فکر می کردم اما فکر به صاحبخانه و به آن معنویت و صفا و آرامشی که در انتظارم بود، سختی راه را برایم آسان می کرد. شب موعود فرا رسید و تا ساعت آخر من در تلاش و تب و تاب مهیا شدن برای سفر بودم. مسیر طولانی تا جای قرار را با همراهی پدر رفتم. از او جدا شدم و به همسفرانم پیوستم.

شور و شوقی بین همگی مان آشکار بود. چشم همه برق می زد و صورت های خسته همگی مان از شوق دیدار، می درخشید. صحبت هایمان گل انداخته بود و پشت سرهم از چگونگی آماده شدن هایمان برای سفر می گفتیم. به جمعیتمان لحظه به لحظه افزوده می شد. شاد و خوشحال بودم. تا آنکه بلیط ها بین ما پخش شد. برنامه سفر ذکر شد. آرام آرام به لاک خودم فرو رفتم. به همسفرانم نگاه می کردم. اگرچه اول اعتراض های کمرنگی شنیده شد اما سریع خاموش گردید و دوباره اوضاع به همان شور و نشاط قبلی برگشت. و من اما همچنان در خود فرو می رفتم. می دانستم که با این شرایط من نمی توانم.... دو دل بودم. گوشی را برداشتم و با پدر تماس گرفتم. شرایط را توضیح دادم. پنج دقیقه بعد مادر زنگ زد. گفت نرو، پدرت در راه است به دنبالت می آید تا برگردی...

دستم سرد شد و سوزش شدیدی در معده ام حس می کردم. گفتم نمی شود، چگونه ممکن است؟ گفت من مادرم، می گویم نرو. حال میل خودت است. به همسفرانم گفتم. بهت زده شدند و همگی چند لحظه ای سکوت کردیم. حس بدی داشتم. چه فکری درموردم می کنند؟ بلند شدند، من هم بلند شدم. ساکشان را دست گرفتند و من نیز. رفتند به سمت گیت ورودی برای سوار شدن. من نیز رفتم سمت گیت. بلیط را نشان دادم. از گیت رد شدم. تلفنم زنگ می خورد. پدر بود و گفت نزدیکم. و من چشمانم پر از اشک بود. اما نمیخواستم کسی اشکم را ببیند. با خودم گفتم لیاقت می خواست که نداشتم. همسفرانم مات بودند و نگاهم می کردند. و یکی از آنها که مهربانترین است، تا لحظه آخر ایستاد و گفت با پدر صحبت کن و بیا.... آنقدر ایستاد تا آخرین نفر هم از آخرین در رد شد و صدایش کرد و با اکراه از من دور شد و من به اشاره به او گفتم بروید....

من می دانستم چه خبر است، من می دانستم نباید بروم، من چیزی می دانستم که آنها هیچ یک نمی دانند. چند دقیقه ای مات و مبهوت به جای پایشان نگاه کردم و همانجا خشکم زده بود و کنار ساکم که از ساک همه آنهایی که رفتند، سنگین تر هم بود؛  ایستاده بودم. از گیت خارج شدم و برگشتم به همان مکان انتظار. همه آدمها غریبه بودند و وحشتناک. من تنها بودم. نگاه ها برایم سنگین بود. چادرم را بالای چشمم جلو آوردم و دستم را زیر چادر طوری گرفتم که فقط چشم ها و بینی ام دیده می شد. شروع کردم به معوذتین خواندن. قل اعوذ برب الناس.... قل اعوذ برب الفلق....

در راه خانه همه اش به این فکر میکردم که صاحبخانه مهربان، از دستم ناراحت نشود....من که بین آن جماعت عزیز، سکه ی یک پول شدم اما، سر سلطان به سلامت باشد....صاحبخانه ی مهربان.... دلم برایت آنقدر تنگ است که اگر خود را رها کنم تا صبح از دوری ات اشک می ریزم.... دلم برایت تنگ است.... دلم تنگ است.


90/4/29
2:40 عصر

موسیقی بهشت

بدست قصر شیرین در دسته امامنا الرئوف

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امامنا الرئوف، یا علی بن موسی الرضا ....

در حرم نشسته ام. دو درب مانده به ضریح مطهر. دقیقا پشت درب روی سنگفرش های حرم نشسته ام.  نسیم خنکی می وزد. کوتاه مدتی صدای دلنوازی می شنوم و قطع می شود. و باز دوباره همان صدا. سرم را می چرخانم تا منشاء صدا را بجویم. لوستر بزرگ و زیبایی با آویزهای کریستال الماس شکل روبروی در آویزان شده و می درخشد. وقتی آن نسیم دلنشین به الماس های لوستر می رسد به هم می خورند و صدای زیبایی پدید می آورند. ذهنم ناخودآگاه به سمت موسیقی بهشت می رود. در تفسیر آیه اول سوره اسراء گفته شده که هربار در بهشت نسیم می وزد از درخت سدرة المنتهی موسیقی دلنشینی بلند می شود که مردمان زیباتر از آن را نشنیده اند. البته شرط شنیدنش برای بهشتیان گوش ندادن به موسیقی لهو و لعب در دنیاست. همه این افکار در سرم چرخی می زند. پس حتما در بهشت هم شاخ و برگ های سدرة المنتهی نوازنده ی موسیقی بهشتند. دوباره به لوستر خیره می شوم....


89/9/6
8:25 صبح

امامنا الرئوف

بدست قصر شیرین در دسته امامنا الرئوف

بسم الله

امامنا الرئوف... السلام علیک یا امامنا الرئوف... یابن رسول الله...السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...