........
( او بود که ما هستيم.)
صدايت را ميشنومو کل وجودم زدرد...
صدايش دگر در آمد از آمدنت...؟!
داشتم نا اميد ميشدم آخرش ولي
حال.ز رخت چه يخي زده است هيکلو بدنم؟!
تجربه کردم تمام حس ها را بيکباره...
انگاري رفته به کما اين کله کچلم..؟!
شده بوديم گونيه تخمه اي يو همه ...
ميزدن ناخنکي به دل لله ام!؟
حساب و کتاب و احوالپرسي را..بگذارکنار بفلم کن خسته زامتحان در امده ام..؟!
برچسب زده بود اين تن لامصب به رسوايي..
واي به اين مردم!! چجور امدند سر کفنم.
سخت است دل کندن از اين دنيا به يکباره..
خدايي دلم گير تو بودو خواهر و ننه ام؟!
باشداينبار هم توبردي اي دوست...
اين منو اين تو رسيد فرشته اي بقلم....
دلي بگويم کاشکه درد نداشت اين مسير آنقدر
ولي آخرش بيا رزيد به آمدنت....
شنبه 6 بهمن 1403