سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/4/22
11:28 صبح

غار تنهایی من

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، غار تنهایی


بسم الله
وقتی که من به غار تنهایی ام پناه می برم، آن زمان است که علاوه بر اینکه درِ اتاق را به روی خودم می بندم، تلفن همراهم را خاموش می کنم، به خانواده می سپارم که اگر کسی تماس گرفت و با من کار داشت بگویید خودم با آنها تماس می گیرم، درِ فضای مجازی را هم به روی خودم می بندم. حالا این پناهندگی ممکن است فقط چند ساعت یا چند روز باشد و یا حتی ممکن است به ماه و سال هم بینجامد. تجربه نشان داده که به سال انجامیدنش با حداکثر میزان شدت و حدت توفیق اجباری بوده که نصیبم شده است. اما در موارد دیگر، این پناهندگی از شدت و حدت کمتری برخوردار بوده است، هم از نظر کیفی (اندازه ارتباط با خلق الله) و هم از نظر کمی (زمان پناهنده شدن به غار تنهایی). ذهن من بعضی مواقع نیاز به تازه شدن دارد. به اکسیژن نیاز دارد، به فکر کردن، به تنهایی. روح من گاهی وقت ها به تنها بودن با خودش نیاز دارد تا بفهمد کجای کار است و از خدا چقدر فاصله گرفته است. وقتی من به غار تنهایی ام می روم، آنقدر لجباز و خیره سَر می شوم که هیچ کس نتواند به خلوت من وارد شود یا مرا از خلوتم بیرون کند. بعضی وقتها احساس می کنم که مغز و اعصابم خواب رفته است. خودم باید به زبان خوش از خواب بیدارشان کنم.
پی نوشت:
کی میتونه جز من و تو (روح من) دردِ ما رو چاره کنه..


89/4/15
4:41 عصر

دعا برای داشتن دوست خوب و استجابت

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، دعا برای داشتن دوست خوب

بسم الله

دیشب حدودا ساعت 8 بود که پنج بار تلفن همراهم زنگ خورده بود و بی جواب مانده بود. زمانی دیدم که دیگر دیروقت بود. امروز صبح به طاهره سادات زنگ زدم. چقدر از شنیدن صدایش خوشحال شدم. همکلاسی سال بالایی دبیرستانم که سال ها بعد، در قضیه تحصن در فرودگاه (سال 1387) با هم آشنا شدیم و یک سفر جنوب هم با هم رفتیم. همیشه چه از پشت تلفن و چه حضورا نصیحتم می کند. داشتم به این فکر می کردم که اگر از رفتار  آن یکی دوستم(فاطمه)، ناراحت شدم چه سریع خدا به دل این یکی(طاهره سادات) انداخت به من زنگ بزند تا از دلتنگی در بیایم. اگر چه طاهره سادات در این چند وقت اخیر هم حالم را می پرسید و منم هر وقت دلتنگ می شدم به او زنگ می زدم. همیشه از اینکه با طاهره سادات آشنا شدم خدا را شکر می کردم. امروز باز هم به خودش گفتم تو سیدی، فرزند شهیدم که هستی، مؤمن هم که هستی برای ما هم دعا کن خدا هدایتمان کند. در جوابم این ضرب المثل معروف گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل را خواند. کلی هم حدیث آورد که مهم سید بودن مادرزادی نیست، سند سیدی را به کسی می دهند که در راه اسلام و اهل بیت باشد. البته این را هم گفت که حدیث داریم حرمت سید را باید نگه داشت. حالا گذشته از این تعارف ها به خودش هم همیشه می گویم که من برای داشتن دوست خوب خیلی دعا کردم و همیشه می کنم. یکی از دوستان خوبی هم که خدا به من داد طاهره سادات است. باز هم می گویم که بیش از پیش، قدر خوبانی که در اطرافم هستند را می دانم.
پی نوشت:
دوست یکی از مهمترین عوامل رساندن انسان به سعادت یا شقاوت است. لذا احادیث زیادی در مورد انتخاب دوست داریم. در قرآن هم آمده که لا یتخذ المؤمنون الکافرون اولیاء. یعنی مومنین با کافران دوستی نکنند.امام علی علیه السلام فرموده اند: بهترین دوست تو کسی است که در نصیحت کردن به تو کمتر اهل سازش باشد و می فرمایند: از دوستی با دروغگو بپرهیز زیرا دروغگو دور را برای تو نزدیک و نزدیک را برای تو دور می سازد.


89/4/14
6:4 عصر

دوست با ارزش

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، عالم دوستی و رفاقت

بسم الله
کتاب ها و جزوه هایم را برای کنکور گرفته بود. دیروز آمده بی خبر به نگهبان داده و رفته است. روی نایلونی که جزوه ها را درونش گذاشته بود نوشته ببخشید وقت نداشتم صدایت کنم.!!! بعد از چهار سال دوستی مدوام و سه سال و اندی دوستی دورا دور ولی پر دوام، برایم وقت نداشته است. احتمالا کل این یک سال برایم وقت نداشته است که خبری از او نبوده.!! چه دنیایی شده این دنیای دوستی و رفاقت. مردم حتی برای یک سلام و علیک هم وقت ندارند. اما من وقت داشتم که بروم از انباری پایین برای حضرت خانم، کتاب و جزوه در بیاورم.! من برای خیلی کارها وقت دارم. نیازی هم به تشکر ندارم. ولی گاهی وقت ها به تفاوت نگاه آدم ها و راهبرد و طرز تفکرشان در زندگی می اندیشم. چقدر حتی دوستان خالی از لطف و محبت شده اند. اگرچه تقریبا نزدیک به یقینم که دوست هرگز ماندنی نخواهد بود ولی لااقل قدر آنها که  سالهاست هستند و در همه شرایط حالم را می پرسند بیشتر می دانم.


89/4/11
10:41 عصر

در غیاب من

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله
چند وقت پیش در وبلاگ ارمینه مطلبی خواندم. برایم جالب بود که عکس العمل و تفکر آدم ها در بعضی مسائل یکسان و در مورد همه، تقریبا در یک وادی است. ظاهرا ارمینه هم مدتی در وادی مجازی نت غایب بوده است و پس از بازگشت در وبلاگش می نویسد من نه ازدواج کرده ام، نه عاشق شده ام و نه با پیرزن همسایه روی هم ریخته ایم. زمانی که تصادفا به وبلاگ ارمینه رفتم و این مطلب را خواندم برایم جالب بود چون من هم بعد از آنکه دوباره در نت حضور پیدا کردم دوستان می پرسیدند که کجا بودی؟ ازدواج کرده ای؟ نه. پس حتما عاشق شده ای؟!!نه!!!. یعنی در این دنیای پر بلاء به جز این دو مورد هیچ مساله دیگری وجود ندارد که بتواند علت غیبت صغری یا کبری کسی بشود؟! یا ذهن ملت آنقدر کوچک شده است و دلشان آنقدر شاد و خوش است که نبود کسی را فقط در همین دو ورطه خلاصه می کنند؟ کارگری بود که با مایع سفید کننده ملافه های سفیدی را می شست. ملافه ها را در تشتی خوابانده بود و روی آنها مایع ریخته بود و هی ملافه ها را می چلاند. صاحب کار آمد و گفت همان مایع شوینده کافی است، دیگر چرا ملافه را می چلانی؟ کارگر گفت برای آنکه سیاه شده است. می چلانم تا سیاهی هایش پاک شود. خدا هم گاهی وقتها انسان را چنان می چلاند تا سیاهی ها پاک شود. همین!


<   <<   6   7