سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/7/20
3:1 عصر

خودسازی از نوع نسل سوم.!

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، خودسازی

بسم الله

نذر کرده است که برای هر حرف بدی که می زند 1000 تومان صدقه کنار بگذارد. باز تا اعصابش تکان می خورد اختیارش از دستش می رود و درخور شأن عامل بر هم زننده ی آرامشش، حرف ناجوری نصیب آن عامل می کند. خواه آن عامل پشه باشد، خواه آدمیزاد. جالب تر اینکه بعضی وقتها هم دستش را بر دهانش می زند و بعد می گوید خدایا من خودم، خودم را تنبیه کردم؛ پس آن 1000 تومانی به جای دیه ی اینکه بر دهانم زدم از حسابت کم می شود.!! آری، این است خودسازی نسل جوان.!! کجایند علمایی که تزکیه و تهذیب می کردند؟ مددی!


89/7/17
11:24 عصر

استاد فاطمی نیا و دفن نشدن در زندگی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، زندگی، ستاد فاطمی نیا

بسم الله

شب عید فطر امسال حاج آقای فاطمی نیا، در تلویزیون برنامه داشتند. فرمودند که به جوان ها به مناسبت این عید، عیدی می دهم. اول اینکه گفتند همانطور که خدا دوست دارد واجباتش را بنده هایش به جا آورند، دوست دارد که از تفریحات حلالش هم بهره ببرند و در این رابطه روایت هم داریم. فرمودند که جوان باید تفریح داشته باشد. درس بخوانید. ورزش بکنید. تفریح بکنید. اما در این ها دفن نشوید. در هیچ یک دفن نشوید. حواستان باشد که اصل همه این فعالیت ها و کارها و برنامه ها برای چیست. بالای همه ی زندگیتان خدا را ببینید.

از آن شب تا به حال همه اش به این فکر می کنم که نباید در هیچ یک از ابعاد زندگی دفن شد. البته بعضی از بُعد ها برای آدم مثل سنگِ لحد می شوند. یعنی اجتناب ناپذیر و از طرفی غیر قابل تحمل. مانند همان سنگ کذایی روی زندگی سنگینی می کنند و هر چقدر هم تلاش بکنی که برش داری یا بلندش کنی بیشتر اذیت می شوی. اما به هر حال تمام سعیم را می کنم تا حتی در آن ابعاد کذایی هم دفن نشوم.


89/6/28
4:51 عصر

وجدان کاری

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، وجدان کاری

بسم الله

از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر علاف آمد و شد و مدارک ببر و بیار بوده ام. والله اگر سرکاری باشد حلال نمی کنم. با این مسیرهای طولانی و این گرما و آن وضعیت ِ من، اگر فقط نمایشی باشد این بیا و برو ها باید وقت حساب جواب پس دهند. می پرسیم نتیجه کی مشخص می شود؟ می گویند تماس میگیریم!! یعنی چی؟! اصلا ما که بیخیال شده بودیم. خدا شما را هم شفا دهد.

پی نوشت:
کاش آن کسی که پشت میز می نشیند دو کلاس وجدان کاری داشته باشد.همین.با تشکر.!


89/6/12
2:49 عصر

کدام لا حرج علی النساء

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، لا حرج علی النساء

بسم الله

در دین عزیز و الهی اسلام آمده است لا حَرَجَ عَلی النِساءَ، بر زنان حرج و سختی نیست. می خواهم بدانم کدام لاحَرَجَ؟ کدام نِساء؟ در این دوره زمانه که با این همه حرج و سختی پدرمان در آمد. اصلا نفهمیدیم این لاحرج علی النساء یعنی چه. اصلا نفهمیدیم نساء یعنی چه. اگر فهمیده بودیم روزگارمان به ز امروزمان بود.

به این می اندیشم. می گویند حضرت امام خمینی رحمة الله علیه هنگام نماز شب خواندنش اشک می ریخت و دعا می کرد که خدایا مرا با حاج عیسی محشور کن. حاج عیسی همان پیرمرد خوشرویی که در بیت حضرت امام رحمة الله علیه خدمت می کرد. امام خمینی رحمة الله علیه که تعارف نداشت. با آن عظمت وقتی اشک می ریزد و دعایی می کند یعنی خبری است. حاج عیسی که بود که امام می خواست با او محشور شود. حاج آقای پناهیان می گفت این نشان می دهد که هر کس در هر موقعیتی که هست اگر کارش را درست انجام بدهد نزد خدا جایگاه بالایی دارد.

خب، نساء هم موقعیتی دارد. رجال هم موقعیتی دارد. هر کس باید در جایگاه خودش کار مربوط به خودش را انجام دهد. هر کس وظیفه ای دارد، تکلیفی دارد.نتیجه اینکه: یا ایتها النساء، اولا به خودتان سختی بیخودی ندهید. اگر به کله مان فرو رفت که رفت. اگر نرفت عواقبش پای خودمان است. دوما یا ایها الرجال، َالمَرأةُ رِیحانَةٌ و لَیسَت بِقَهرَمانَة. پس حرجی بر او وارد نکنید. بر زنان محارمتان سختی ندهید. سوما لا حرج علی النساء. یعنی چه؟ کدام حرج منظور است؟ اصلا قابل هضم نیست. این زندگی که همه اش حرج است. و حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر.

پی نوشت:
گاهی وقت ها پیمانه ی دل سر می رود.


89/5/22
2:21 عصر

انسان معمولی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، انسان معمولی

بسم الله

پیامی برایم آمد با این تفصیل که حاج آقای پهلوانی شاگرد علامه طباطبایی، به شاگردانش گفته است که از خانم هایتان وقتی غذا می پزند حتی اگر شور یا بدمزه هم بود، از آنها تشکر کنید زیرا آنها خوشحال می شوند و این خوشحالی باعث سلوک معنوی شما می شود. و گفته بودند که من یک بار در جوانی در خانه با خانواده بداخلاقی کردم، در عالم معنا به من گفتند که بیست سال ناله های تو بی اثر شد. چند روز است که شدیدا و قویا این چند جمله فکر مرا به خود مشغول کرده است. ناله ها آن هم بیست سال بی اثر شد! اصلا این ناله ها از چه صنف ناله هایی بوده است. چه هدفی را دنبال می کرده و چه اثری داشته است. بیست سال ناله برای چه؟ آن هم بیست سااااااال... خب مثلا بگوییم این ها فلانند و بهمانند و حسابشان از انسان های معمولی سواست. انسان های معمولی یعنی آن ها که مثل من در همان ترک محرمات و انجام واجباتشان گیر کرده اند. خب، پس یعنی انسان های معمولی کلا ول معطلند با این حساب.! ول معطل.
پی نوشت:
_اگر کسی ماهیت آن ناله ها و اندازه و اثرش را می داند منِ انسان معمولی را هم روشن کند. با تشکر فراوان.
_خسته شدیم از این معمولی بودن و معمولی ماندن و سردر گمی و سرگردانی. نقطه.


89/5/19
9:33 عصر

صحنه زندگی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، صحنه زندگی، سهراب سپهری

بسم الله

چقدر زیبا گفت سهراب سپهری: زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست، هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود. صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..صحنه پیوسته به جاست..

 دو جور نگاه به این شعر دارم. یکی جمعی و یکی شخصی. از دیدگاه جمعی بودن، زندگی صحنه بازی آدمها است و هر فردی به نوعی در این صحنه خودنمایی می کند و می رود و جای خود را به دیگران می دهد و همچنان این صحنه زندگی ثابت و پابرجاست. از دیدگاه شخصی، زندگی به معنی زندگی شخصی هر کدام از ماست که همیشه ثابت است و تا ابد ما هستیم و زندگی مان و دیگران هر کدام در صحنه زندگی ما نغمه خود را می خوانند و می روند و باز ما هستیم و زندگی مان.


89/5/10
10:8 عصر

هوای دلم ابری است

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله

بعضی وقتها دلم برای آشناها تنگ می شود. اما خب همیشه که همه در دسترس نیستند. اصلا بعضی ها همیشه آشنا نیستند. بعضی آدم ها در زندگی انسان موقتی هستند. می آیند و می روند و وقتی که رفتند هر چقدر هم دل تنگ شود یا هر قدر هم که دنبالشان بگردی بی فایده است. اعتقاد شخصی من این است که آن ها که می روند اصلا نیامده بودند که بمانند و رهگذری بیش نبودند. ولی باز هم به هر حال گوشه ای از زندگی ما را خواه ناخواه پر کرده اند. سوای همه این حرف ها اگر بخواهم سهم وبلاگستان را از بقیه قسمت ها جدا کنم، وقت های دلتنگی به وبلاگ دوست و آشنا سر میزنم، که الحمدلله اتفاقا دقیقا همینجور وقتها وبلاگ هیچ احدالناسی به روز نشده و هر جا سر می کشی بر دلتنگیت اضافه می شود. وقت هایی که آدم دنبال کسی می گردد آخر سر که کله مبارک، محکم به دیوار بن بست می خورد می فهمد که چقدر غریب است و هیچ کس را ندارد و اصلا آشنا کجا بود. و اتفاقا دقت کرده ام که وقت هایی که حس میکنی اوضاع خوب است و خوشحالی درست در همین وقت ها همه دوست ها و آشنا ها یادت می کنند. پشت تلفن آنقدر با تو کار دارند که کم می آوری و اجبارا جواب چند نفری را نمی دهی. پشت سر هم پیامک های با مزه و خنده دار و احوالپرسی و ال و بل می آید. آمار بازدید وبلاگ بالا می رود و کامنت ها هم بیشتر از همیشه، خلاصه آنقدر سرت شلوغ می شود که ازآن شرایط خوشی هم نمی توانی استفاده کافی و وافی بکنی. ظاهرا اینکه از قدیم گفته اند کار دنیا همیشه برعکس است واقعیت دارد.

پی نوشت:
هوای دلم ابری است، از همان وقت های دلتنگی است که اتفاقا هیچ کس هم نیست....


89/5/6
5:57 عصر

مناجان عاشقانه شعبانیه با حضرت خدای تعالی

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، مناجات شعبانیه، نجوای عاشقانه با حضرت دوست

بسم الله

این جملات عاشقانه ی منتخب من است از یک مناجات عارفانه. مناجات با حضرت عشق صفایی دارد. شیرین است. دریایی است که وقتی واردش می شوی تمامی ندارد. حلوایی است که وقتی از آن می خوری باز هم می خواهی. هوایی است که وقتی دنبالش بروی بیشتر هوس می کنی.

اللهم صل علی محمد و ال محمد و اسمع دعایی اذا دعوتک و اسمع ندایی اذا نادیتکای خدا درود فرست بر محمد و ال محمد و بشنو دعای مرا هنگامی که تو را بخوانم و بشنو ندای مرا هنگامی که تو را صدا کنم.الهی ان حرمتنی فمن ذالذی یرزقنیخدایا اگر مرا محروم کنی پس چه کسی مرا روزی دهد.و ان خذلتنی فمن ذالذی ینصرنیو اگر مرا خوار کنی چه کسی مرا یاری دهد.الهی جودک بسط املی و عفوک افضل من عملیخدایا جود و بخششت بساط آرزوی مرا گسترده و عفو تو بهتر از عمل من است.الهی ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوکخدایا اگر مرا به جرمم مؤاخذه کنی تو را به عفوت بازخواست می کنم.و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتکو اگر مرا به گناهانم مؤاخذه کنی تو را به مغفرتت بازخواست میکنم.و ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبکو اگر مرا داخل آتش گردانی اهلش را آگاه می کنم که تو را دوست دارم.

الهی هب لی کمال الاتقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النورفتصل الی معدن العظمه و تصیر اروحنا معلقة بعز قدسک خدایا مرا انقطاع کامل به سوی خود عطا فرماو روشن ساز دیده های دل ما را به نوری که با آن نظر کنند به سوی تو تا آنکه پاره کند دیده های قلب ها حجاب های نور را، پس واصل گردند به نور عظمت و بپیوندند جان های ما به مقام قدس عزتت.الهی و الحقنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا عن سواک منحرفا و منک خائفا مراقباخدایا و ملحق کن مرا به نور مقام عزتت که نشاطش از هر لذت بالاتر است، تا آنکه باشم شناسای تو و از غیر تو رو بگردانم و از تو ترسان و مراقب فرمانت باشم.

 پی نوشت:
_اَنا اُحِبُکَ یا اَلله.
_همیشه در لحظه آخر خدا نزدیک تر میشه.


89/5/1
7:22 عصر

و قـال الانســان ما لهــا

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، اعتقاد به اصول دین به طور فطری در انسان

بسم الله
امروز صبح فیلم سینمایی مومیایی 3 از کانال سوم صدا و سیما پخش شد. زن جادوگری که عمر جاودانه داشت،  2000 سال قبل از میلاد مسیح امپراطور ظالمی و لشکریانش را طلسم کرده بود. فقط بر طبق شرایطی امپراطور میتوانست دوباره زنده شود و اگر پس از زنده شدن از چشمه آب خاصی می خورد عمر جاودانه می یافت. آخر فیلم امپراطور که زنده شده بود و آب آن چشمه کذایی را هم خورده بود سربازانش را احضار کرد و ناگهان زمین باز شد و سربازان که همه یا نابود شده بودند یا استخوان های تیکه تیکه شده ای از آنها به جای مانده بود از زمین بلند شدند و دوباره جان گرفتند و شروع به حرکت و اطاعت از امپراطور کردند. زن جادوگر که حریف اصلی امپراطور مومیایی شده به حساب می آمد هم، ارواح انسان های خوب را احضار کرد تا به مقابله با افراد آن امپراطور ظالم بپردازند. دوباره زمین شکافته شد و همانطور که خاک در هوا بلند می شد آدم های دیگری بلند شدند و شروع به اطاعت از آن زن جادوگر کردند. برایم جالب بود که همه افراد به رستاخیز و معاد اعتقاد فطری دارند اما مثلا این ها که خدا را هم حتی قبول ندارند همان اعتقادات را در قالب اطاعت از جادوگر یا امپراطور به تصویر می کشند و به جای خدای یگانه برایشان امپراطور طلسم شده یا زن جادوگر در صور می دمد و هم ارواح و انسان ها را احضار می کند. همانطور که این صحنه های فیلم پخش می شد من هم بلند می خواندم بسم الله الرحمن الرحیم اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان ما لها یومئذ تحدث اخبارها بان ربک اوحی لها یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیرو اعمالهم فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره صدق الله العلی العظیم.


89/4/23
9:43 عصر

حالا چرا؟

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی


بسم الله
خیلی وقت پیش زمانی که اولین بار داستان استاد شهریار را شنیدم که کسی را دوست داشته است و او در آخرین سالهای عمر استاد شهریار برای دیدن او رفته است همیشه برایم عجیب بود که چطور ممکن است که انسان یک نفر را سالها دوست داشته باشد طوری که وقتی در آخرین روزهای عمر آن فرد که بی وفایی هم کرده به نزدش برگردد در رثای او اینطور بسراید که آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا. این روزها و این سال اخیر خوب معنی این شعر را درک می کنم.
نه اینکه بگویم داستانی چون داستان استاد شهریار داشته ام، نه نداشته ام. ولی این را خوب درک می کنم که بعضی آدمها،بعضی موقعیت ها، بعضی مسائل که سال ها به دنبالشان بوده ایم، هم برای رسیدن به آنها تلاش کرده ایم و هم شب و روز دعا کرده ایم و از خدا خواستیمشان، زمانی به پست ما می خورند که در آن زمان خود ما توانایی پذیرش آنها را به هر دلیلی نداریم. آن زمان که چنین صحنه هایی برایم پیش آمد تازه معنای واقعی شعر استاد را فهمیدم و دلم می خواست بلند فریاد بزنم: آمـــدی جــانم به قربانت ولی حالا چرا، و بلندتر از آن بگویم: بــــی وفــا حـالا که مـن افتــاده ام از پــا چــرا..
به قول عزیزی مثل کلیدی که بالای سر بچه می گیریم و با او بازی می کنیم و تا می آید کلید را بگیرد آن را بالاتر می بریم، خدا هم همینطور صبر و بندگی مرا گاهی وقتها می سنجد. نمی دانم چطور می توانم این مسائل را برای خودم حلاجی کنمولی تنها چیزی که به ذهن من می رسد همان امتحان خداست و شاید برای دلداری خودم بتوانم بگویم: خدا گر ز حکمت ببندد دری ... ز رحمت گشاید در دیگری (بهتری).
پی نوشت:
هرگز دلم نمی خواهد معنی این شعر را درک کنم که می گوید: چقدر زود دیر می شود.


<   <<   6   7      >