سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/10/24
10:43 عصر

بی حوصله اما استوار

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی، مدرسه

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز توی مدرسه خیلی خسته شدم. 31 دانش آموز ابتدایی رو جمع کردن خیلی سخته. تازه بخوای براشون در مورد امتحانات هم توضیح بدی. از ساعت 3 تا 7 شب واقعا تو کما بودم. اینقدر توی مدرسه با اینا سرو کله زدم که دیگه توی خونه حوصله هیشکی و هیچیو نداشتم. قربون همون دبیرستان، یادش بخیر! اللهم الرزقنی همون دبیرستان! من که ذاتا درون گرا بودم، الان دیگه همون 4 تا کلمه حرف و حدیث با خانواده و 4 تا دوست هم قطع شده! از اثرات ان قلت کردن های اجباری در مدرسه!

امروز یکی از شیطون ترین شاگردهام خیلی تو خودش بود. ازش می پرسیدم چی شده، ناراحتی از چیزی؟ جات بده؟ تخته رو نمیبینی؟ همش لبخند تحویلم میداد. آخر سر، زنگ خونه خورد بهش گفتم بیا کارت دارم. اومد، ازش پرسیدم چرا امروز ناراحت بودی خانوم؟ بازم لبخند زد. اینقدر خسته بودم که نفهمیدم بین شلوغی و سرو صدای بچه ها، این کی رفت خونه!؟

وقتی یک نفر، بدون تفهیم اتهام جواب کامنت نده و بعد سایت یک کسی هم که تو ازش بدت میاد، جزء لینک دوستانش آورده باشه تازگی، این یعنی اعلان جنگ نه؟؟

خدا بیامرزدت حافظ شیرازی: تو ز یاران چشم یاری داشتی بعدا فهمیدی خود غلط بود آنچه می پنداشتی

اما زمانه به ما یاد داد اصلا یاری نیست که بخوای چشم د اشت هم داشته باشی!