سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/1/31
11:51 عصر

دل شکسته

بدست قصر شیرین در دسته دست نوشت های شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم

چند بار چشمهایم پر از اشک شد. سخنگو برای خودش صحبت می کرد و من ظاهرا گوش می کردم ولی باطنا در افکار خودم غوطه ور بودم. خواستم متوجه حالم نشود بحثی وسط کشیدم و درباره ی درس ناتمام صحبت کردم. گفتم احتمال دارد که رهایش کنم. گفت حیف است. گفتم شهید آوینی فوق لیسانس معماری اش را رها کرد و دنبال علاقه و استعداد و درس واقعی رفت. اگر رها نمی کرد شهید آوینی میشد؟ تاببد کرد و اما باز گفت حیف است. من باز در همان افکار خودم غوطه ور بودم و هی بغض می کردم و چشمانم پر از اشک میشد. از حالت و صدایم فهمید و اما نفهمید که این حالات نه از حرفم بلکه از آن فکری است که او نمی شنودش. گفت: انگار کلا از این رشته دل شکسته هستی؟ دوباره تکرار کرد. گفتم شاید. اما در ذهنم گفتم کلا از این زندگی دل شکسته هستم و بغضم بیشتر شد....