سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/1/28
11:18 صبح

گفتم دیگر نمی آیم، بُرد و گفت صاحب عزا باش....

بدست قصر شیرین در دسته فاطمه

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة المظلومة، المغصوبة حقها یا فاطمة الزهرا....گفتم وقتی که میخ بر سینه بنشیند دردی دارد که هر لحظه با کوچکترین تکانِ دست، به غش و ضعف می اندازتت. گفتم وقتی که باردار باشی و با ضربه فرزندت سقط شده باشد، چه حالی خواهی داشت. گفتم داغ فرزند به کنار، یاد پهلویی که شکسته باشد آزارم می دهد. پهلو که ضربه بخورد توانایی حرکت را از تو می گیرد. چه برسد به اینکه پهلویت شکسته باشد.

هر  تکانی که می خوری انگار که مرگ را جلوی چشمت می بینی. فرشته غبض روح که برای بردن تو به عرش اعلی از تو اجازه می گیرد اما مرگی که من می گویم آن درد فجیعی است که برای خیلی ها در زمان غبض روحشان تجربه می شود. با هر تکانت نفست می رود و از درد پهلوی شکسته، از حال می روی. گفتم روی همچو ماهت کبود شده است. هر لقمه غذایی که می خواهی بخوری با درد و رنج می جوی و فرو می بری. درد و کبودی رویت به کنار. گفتم دخت پیغمبری و عزیزکرده خدا و رسولش.

پیغمبر دستت را می بوسید و در جای خود می نشاندت. ثلث زمین مهریه توست و سیده ی زنان ازل تا ابدی. اما جای دست نامحرم بر صورتت دل را خون می کند....گفتم دستت بالا نمی آید بازویت شکسته است. خودت می دانی وقتی علی را می کشیدی که نبرندش با شلاق به دستت تازیانه زدند. گفتم مادرم، چرا چادرت خاکی است؟

گفتم من نمی توانم این همه مصیبت را تحمل کنم. هر روز برایت عزاداری می کنم ولی دیگر از من نخواه که به مجلس عزایت بیایم که جان می بازم. بُردی و گفتی جای صاحب عزا بنشین. بُردی و گفتی با خودت مدارا کن. بُردی و صبر دادی و منت نهادی. راستی مداح روضه می خواند. می گفت از درد خسته بودی. می گفت سربار فضه بودی. می گفت آری مادر جوان بود. او تنها فداییِ علی بود. مادر شجاع بود. ایمان او تا ابد راه برِ اهل ولا بود. باید بر مظلومیتش خون بگرییم. باید که راه فاطمه روشن بماند. باید که چادر زهرای اطهر، بر سر زنان مومنه تا ابد بماند. لعنت فرست بر قاتل زهرای اطهر. باشد که در کتاب تو چون گوهر بماند....لعن الله قاتلی فاطمة الزهراء.

پی نوشت:
همین مطلب در چارقد